آل بوسعید، سلسلهای اِباضی مذهب که از واپسین سالهای نیمه نخست سده 12/ق/18م تا به
امروز بر مسقط و عمان فرمانروایی دارند.
زمینه تاریخی: کرانههای جنوبی خلیجفارس و دریای عمان از آغاز سده 10ق/16م صحنه
کشمکشهای برخی قدرتهای بومی و بیگانه بوده است. تصرف هرمز و مسقط از سوی پرتغالیها
(913ق/مارس 1507م) اگرچه در آغاز با بیاعتنایی ایران و عثمانی روبرو شد. و حتی
دولت صفوی برای مقابله با عثمانیان در صفر921ق/مارس 1515م با آنان عقد اتحاد بست،
ولی به سبب تغییرات مهمی که بر اثر ورود انگلیسیها و هلندیها به خلیجفارس و جنگهای
دریایی عثمانی با پرتغالیها و نیز نیروی روزافزون سلسه یعاربه عمان در منطقه به
وقوع پیوست؛ قدرت پرتغالیها رو به افول نهاد و پس از عقبنشینی از جاسک و قشم
(1031ق/1622م)، امام یعربی نیز آنان را در 1061ق/1650م از مسقط بیرون راند.
یعاربه عمان پس از تسخیر مومباسا در 1110ق/1698م در کرانههای جنوبی آفریقا به
پیشروی ادامه دادند و در آغاز سده 12ق/18م قلمرو خود را از دماغه کومورین تا دریای
سرخ، و از بحرین تا جزایر خوریان موریان گستردند و حتی یک چند بندرعباس را نیز تصرف
کردند. سلطان، امام یعربی در 1130 یا 1131ق/1718 یا 1719م (مایلز، 237) درگذشت و
کشمکش بر سر جانشینی او جنگ داخلی 30 سالهای به بار آورد که از یک سو همه قبایل
عمان را زیر 2 دسته بزرگ هناوی و غافری در مقابل هم قرار داد و از سوی دیگر به زوال
سلسله یعاربه انجامید. نخست میان سیف پسر سلطان که در گردهمایی رستاق به امانت
برگزیده شده بود و مهنا پسر عموی او بر سر امامت نزاع درگرفت و چندی بعد مهنا که از
سوی پیروان خود امام خوانده شده بود، بر اثر شورش یعرببنبلعرب زندانی و کشته شد و
یعرب خود را امام خواند (1134ق/1722م)، اما بلعرببنناصر یعربی بر او شورید و سیف
به کمک محمدبنناصر رهبر قبیله بنبغافر دوباره به امامت دست یافت. اماممت سیف با
مرگ یعرببنبلعرب در 1135ق/1723م در حال تثبیت شدن بود که خلفبنمبارک هناوی سر
به شورش برداشت و مسقط و برکا را تصرف کرد. سران قبایل و علما نیز در صفر
1137ق/اکتبر 1724م در گردهمایی نزوی محمدبنناصر را به جای سیف به امامت برگزیدند،
اما محمدبنناصر در شعبان 1140ق/مارس 1728م در جنگ صحار کشته شد و سیف در
رمضان/آوریل همان سال دوباره به امامت رسید. او اینبار با مخالفت یکی از عموزادگان
خود به نام بلعرببنحمیر یعربی روبهرو شد و برای مقابله با او از نادرشاه یاری
خواست (همو، 253، 252؛ لاکهارت، 182) و با کمک لطیفخان فرمانده ایرانی، بلعرب را
درهم شکست، اما ادامه سلطه ایرانیان باعث نزدیکی سیف و بلعرب و کناره گیری بلعرب از
دعوی امامت شد. با اینهمه، نابسامانی اوضاع اقتصادی بر اثر جنگهای پیاپی و فساد و
بیتوجهی به منهیات مذهب اباضی، مانند نوشیدن قهوه و مصرف تنباکو، مردم را از سیف
بیزار کرد (نیور، 299). از اینرو شیوخ و سران نزوی و سمایل در گردهمایی محرم
1155ق/فوریه 1742م سیف را بر کنار کردند و سلطنبنمرشد نواده دختری وی را به امامت
نشاندند. سیف بار دیگر از ایران کمک خواست. تقیخان فرمانده نیروهای ایران بر عمان
به او قول داد که وی را به منصب امامت باز نشاند (اوتر، 235، 234؛ نیبور، 300). از
این پس تنها احمدبنسعید که در 1150ق/1737م از سوی سیف به حکومت صحار گماشته شده
بود به مقاومت در برابر ایرانیان پرداخت. کلب علیخان یکی از فرماندهان نیروهای
ایران و عمان، احمد را به محاصره گرفت، ولی به رغم از دست دادن بسیاری از افرادش
کاری از پیش نبرد (لاکهارت، 217)، اما احمد بر اثر کمبود غذا و تدارکات، خود
خواستار صلح شد (نیبور، 301) و سرانجام براساس پیمانی (1155ق/1742م) مقرر گشت که
ایرانیان، عمان را ترک کنند و تنها مسقط را در تصرف داشته باشند و احمد نیز به
عنوان فرمانروای صحار و برکا به ایران مالیات بپردازد (همانجا، مایلز، 261).
با شروع جنگ ایران و عثمانی، گرچه نادرشاه نیروهایش را از عمان بیرون نکشید
(لاکهارت، 218)، ولی از توجه به آنجا بازماند و احمدبنسعید از فرصت بهره جست. وی
خلفانبنمحمدبنعبدالله را در دژ برکا به حکومت نشاند، مسیر بازرگانی را از مسقط
دور کرد، صنعتگران را به برکا کشید و تسهیلات بسیاری در دسترس بازرگانان گذاشت و
بدینسان مسقط را از راههای زمینی و دریایی به انزوا کشاند (مایلز، 262). در این
میان نادرشاه محمدحسینخانقرقلو فرمانده ایرانی عمان را فرا خواند (لاکهارت، 241)
و احمد نیز به بهانه نداشتن وسیله فرستادن مالیات، از پرداخت آن به افسران ایرانی
مقیم مسقط خودداری ورزید (نیبور، 302) و آنها را برای مذاکره پیرامون چگونگی چرداخت
مالیات به برکا دعوت کرد و با ترفند به اسارت گرفت؛ آنگاه بیدرنگ به مسقط لشکر
کشید و بازمانده سربازان ایرانی را به انتخاب یکی از دو راه، تسلیم و دریافت پول،
یا زندان و بردگی، واداشت. سربازان تسلیم شدند و احمد پس از کشتن تنی چند، دیگران
را آزاد کرد و به ایران برگرداند (همو، 303).
پس از مرگ سلطانبنمرشد، بلعرببنحمیر رقیب مجیدبنسلطان برادر سیفبنسلطان به
امامت برگزیده شد، اما مردم عمان به احمدبنسعید دل بسته بودند و بسیاری از قاضیان
و شیوخ قبایل در گردهمایی مسقط او را به فرمانروایی و امامت برگزیدند (مایلز، 262،
263؛ نیبور، 304، 303) و مجیدبنسلطان در انزوا ماند. سرانجام برخورد نهایی میان
بلعرببنحمیر و احمدبنسعید در 1162ق/1749م در فرق در وادی قلبوه روی داد و بلعرب
کشته شد (همو، 304؛ مایلز، 264). پس از او محمدبنسعید پسرعموی سلطانبنمرشد مدعی
امامت شد، اما پشتیبانی نیافت و پس از آنکه احمد شهر نخل را با سرزمینی کوچک به او
واگذاشت از ادعایش دست برداشت. به این ترتیب احمدبنسعید بیمعرض به حکومت نشست و
سلسله آل بوسعید را بنیان نهاد.
حکمرانان:
1.امام احمدبنسعید (حکومت: 1162-1198ق/1749-1783م). وی در قصبه دورافتاده اَدَم در
ناحیه سمد در حدود 1112ق/1700م زاده شد. پدرش ساربانی از عشیره غیرمتنفذ آل بوسعید
بود. در دوران فرمانروایی محمدبنناصر غافری ترقی کرد و در 1150ق/1737م از سوی
سیفبنسلطان به حکومت صحار گمارده شد (نیبور، 34؛ مایلز، 258). او به پاس خدماتش و
با پشتیبانی بخشی از فرقه هناوی که قبیلهاش نیز بدان وابسته بود و به امامت
برگزیده شد و سلسله آل بوسعید را بنیان نهاد. پیرامون تاریخ برگزیده شدن وی به
امامت اختلاف است: برخی 1154ق/1744 (لاریمر، 407) و برخی دیگر 1154ق/1754م
نوشتهاند (ستودار، 2/339؛ فیلیپس، 82، یادداشت A)، اما سخن نیبور که آغاز تاریخ
فرمانروایی وی را 1162ق/1749م نوشته است درستتر مینماید (ص 304). احمدبنسعید دست
به بهسازیهای بسیار زد، از جمله گروه مسلح و کارآمدی از بردگان آفریقایی را جایگزین
نظامیان خو گرفته به دزدی و بازمانده ناز دوران یعاربه ساخت و در 1163ق/1750م در
مستعرههای افریقایی خود چون مومباسا و کلوه و زنگبار حکرانان کارآمدی برای گسترش
بازرگانی نشاند (مایلز، 266). بدین ساتن بازرگانی از امنیت و اهمیت چشمگیری
برخوردار شد. بازرگانی عمدتاً شامل بردگان، عاج، سندروس بلوری و الوارهای چوب بود
که در برابر خرما و اقلام دیگر به تهاتر به عمان آورده میشد. احمد که خود بازرگان
بزرگی بود، از بازرگانان اروپایی 5% ازذ مسلمانان 5/6% و از یهودیان و هندیان 9% از
خود کالا مالیات میگرفت و سالانه معادل 000‘100 روپیه درآمد داشت (نیبور،
305-306). احمد در زمینه روابط خارجی، سیاست پیشینیان یعربی خود را دنبال کرد و به
انگلیسیها اجازه تأسیس نمایندگی در مسقط نداد، افزون بر این در 1190ق/1776م با تیپو
سلطان، سلطان، حکمران میسور، دشمن سوگند خورده بیرتانیا، گذشته از قرارداد
بازرگانی، پیمان اتحاد بست (لاریمر، I/414). روابط او با فرانسویان، گرچه آنان نیز
در عمان نمایندگی بازرگانی نداشتند، خوب بود، اما روابط همان و ایران در دوران وی
خصمانه بود و دو طرف چندبار به کشتیها و بندرهای یکدیگر حمله بردند )همو،
I/411-412). کریمخان در 1183ق/1769م از احمد خواست پاسخ رد داد و افزود که نادرشاه
به زور از عمان مالیات میگرفت و اگر کریمخان خواستار مالیات است باید خود را
آماده کند که آن را به زور بستاند (همانجا). هنگامی که کریمخان در 1189ق/1775م
آهنگ گشودن بصره کرد، احمد به جانبداری از عثمانی پرداخت (قس: نامی، 195-197؛
فسائی، 1/217)، اما سپس بر آن شد که میان ایران و عثمانی و عمان صلح برقرار سازد که
ناکام ماند (مایلز، 273؛ قس: ستودارد، 2/340). با مرگ کریمخان در 1193ق/1779م نفوذ
ایران در خلیجفارس از میان رفت و به نفوذ عمان و دیگر قدرتهای کرانهای افزوده شد.
احمد به منظور پیشگیری از جنگ داخلی و تثبیت موقعیت خود دختر امام یعربی را به زنی
گرفت (مایلز، 266)، اما کوشش برخی از افراد خاندان یعاربه برای بازیافتن قدرت،
دشمنی بخش بزرگی از غافریها با او ـ به عنوان یک امام هناوی ـ و شورشهای 2 تن از
پسرانش، سیف و سلطان، بارها او را به تنگناهای دشوار کشید (لاریمر، I/407).
ناصربنمحمد یکی از رهبران غافری منطقه ظاهره که با امام خویشاوندی داشت در قلعه
غبی سر به شورش برداشت. احمد هلال پسر بزرگ خویش را به وادی بنبغافر فرستاد تا
مباحیه را را که در شورش دست داشتند تنبیه کند، اما کاری از پیش نرفت (هموف I/408).
در صفر 1195ق/فوریه 1781م سیف و سلطان پسران احمد شوریدند و برکا را گرفتند، اما
احمد آن را بیدرنگ بازپس گرفت و شورشیان جوان سرانجام بخشوده شدند (همانجا). در
همین زمان گروهی از بنبنعیم و بنبقتب به مطرح و وادی سمایل حمله بردند و شهر را
غارت کردند و در این میان حزم نیز که اقامتگاه خاندان یعاربه بود از دست امام بیرون
رفت. دومین شورش سیف و سلطان در محرم 1196ق/دسامبر1781م با تسخیر قلعههای میرانی و
جلالی مسقط همراه بود، اما به میانجیگری قاضیان رستاق به مصالحه انجامید. با اینهمه
فرزندان احمد از آن پس نیز چندان آرام نشستند. احمدبنسعید در 19 محرم 1198ق/15
دسامبر 1783م در رستاق درگذشت (مایلز، 280؛ قس: ستودارد، 2/340).
امامت احمد را در آخرین تحلیل باید امامتی دنیوی دانست. این روند تحول از امامت به
ریاست دنیوی از واپسین دوره فرمانروایی یعاربه آغاز شده بود. او همچنین با دادن
عنوان «سید» به فرزندان خود، میخواست آنان را از دیگران ممتاز سازد و حکومت را در
سلسله خاندانش تثبیت کند (لاندن، 59؛ فیلیپس، 88).
2.امام سعیدبناحمد (حکومت: 1198-1199ق/1783-1784م). پس از مرگ امام احمد قاضیان و
سران قبایل در رستاق گرد آمدند و از آنجا که هلال پسر بزرگ احمد نابینا بود، سعید
را به امامت برگزیدند. سعید واپسین فرمانروای خاندان آل بوسعید بود که از 2 ویژگی
ریاست دنیوی و امامت برخوردار شد (مایلز، 280-281؛ لاریمر، I/417). ناتوانی سعید در
اداره کشور کارها را به نابسامانی کشید و دیری نپایید که اقدامات اوف بهویژه
احتکار و بدعت گذاریها، ناخشنودی مردم را برانگیخت (ستودارد، 2/341؛ لاریمر،
I/417). از سوی دیگر کینه کینه میان قبایل به گونهای مهارناپذیر سربرآورد که شاید
مهمترین پیامد آن جابجایی برتری سیاسی از هناویان به غافریان بود (مایلزف 281). سیف
و سلطان که از این وضع احساس خطر میکردند از شیخصفر قاسمی برای برکنار کردن سعید
کمک خواستند. شیخصفر در 1198ق/1784م قبایل شمال را گردآورد و به امام اعلام جنگ
داد و شهرهای حمرا، شارجه، رمس و خورفکان را گرفت، اما به نتیجه دلخواه دسن نیافت.
در این میان حامد بزرگترین پسر سعید قدرت را به دست گرفت (همو، 284) و در واقع سعید
به سود پسرش کنار نشست، با این حال تا زمان مرگش ـ در فاصله سالهای 1226-1236ق/1811
تا 1821م ـ در رستاق همچنان از عنوان امام برخوردار بود (لاریمر، I/418). در
1199ق/1785م قاضیان و شیوخ در مصنعه در کرانه باطنه گرد آمدند و قیسبناحمد را به
امامت برگزیدند (مایلز، 282)، اما قیس نیز به سلطه سیاسی دست نیافت.
3.سیدحامدبنسعید (حکومت: 1198-1207ق/1784-1792م). وی پس از دستیابی به قدرت با
رقابت عموهایش سیف و سلطان روبهرو شد. سیف که در دوران سعید ناگزیر شده بود به
مومباسا مستعره عمان در آفریقای شرقی بگریزد، بر اثر پیگرد حامد به لامو رفت و همان
جا درگذشت (همو، 282). سیدسلطان نیز در 1198ق/1784م به گوادر گریخت و در پناه
ناصرخان اول، خانکلات، زیست، اما گهگاه بر سر تصرف قدرت با حامد به کشمکش
برمیخاست. زمانی با پشتیبانی قبایل غافری به وادی سمایل تاخت، اما تنها توانست حصن
سمایل را بگیرد و بخشی از سیجه را ویران کند. زمانی دیگر مطرح را غارت کرد و خود
برای مدتی در دارسیت مستقر شد، ولی این کشمکشها از روابط دوستانه آنان با یکدیگر
جلوگیری نمیکرد (لاریمر، I/418).
مهمتری رویداد دوران فرمانروایی حامد انتقال پایتخا ز رستاق به مسقط در 1198ق/1784م
بود. بدینسان حامد شالوده فرمانروایی خود را از زمین به دریا انتقال داد و درحقیقت
آن را از مناسبات سنتی، نظامیگرانه و قبیلهای دور کرد و بر بنیادی اقتصادی استوار
ساخت (کلی، 108). به هر حال این کار، فرمانروایان این سلسله را در معرض تأثیرپذیری
از جریانهای تمدن خارجی میگذاشت، آنان را با قبایل درون سرزمین بیگانه میکرد و از
محبوبیتشان میکاست. برخی نیز کمپانی هند شرقی را در این انتقال بینقش ندانستهاند
(بوندارفسکی، 57). از سوی دیگر جدایی میان امامت و سلطنت در همین دوران استوار شد،
و حامد همچون اغلب جانشینان بعدی توجهی به امامت نداشت. او در 1198ق/1784م از پدرش،
امام سعیدبناحمد، لقب فرمانروایی این سلسله از «امام» به «سید» تفییر یافت. این
لقب لذخلتف عرف مذهبی، بیانگر تبار محمدی(ص) خاندان آل بوسعید نیست، بلکه تنها از
آنرو به کار گرفته شد تا آنان را از دیگر سران و بزرگان محای متمایز بخشد. هم از
اینرو این واژه در منابع فارسی (نامههای رسمی ایران) با ضبط «صید» دیده میشود
(اقبال، 116؛ هدایت، 10/574، نیز فهرست). راز این تغییر لقب اگرچه به درستی معلوم
نشده است، اما نشان دهنده تبدیل سلطه دینی این خاندان به سلطه دنیوی است.
در دوران فرمانروایی سیدحامد مسقط به صورت یکی از ثروتمندترین و پررونقترین
بندرهای خلیجفارس درآمد. با اینهمه هنوز کمپانیهای بازرگانی بیگانه نمایندگی رسمی
در مسقط نداشتند، در 1200ق/1785م کمپانی هند شرقی جز یک دلال محلی هندی نمایندهای
نداشت. در همین سال 3 کشتی فرانسوی در بندر مسقط لنگز انداختند و خواستار گشایش یک
نمایندگی شدند، اما شیخخلفان حاکم مسقط به دستور امام ـ سعیدبناحمد ـ درخواست
آنان را نپذیرفت (لاریمر، 420). سیدحامد در 18 رجب 1206ق/13 مارس 1792م در مسقط
درگذشت.
4.سلطانبناحمد (حکومت: 1207-1219ق/1793-1804م). وی درحدود 1168ق/1755م احتمالاً
در رستاق به دنیا آمد و چند سالی از دوران کودکی و جوانی خود را در اَدَم در میان
بدویان گذراند (مایلز، 286). پس از مرگ حامد، سلطان به کمک خویشاوندی محمدناصر
جابری و هواخواهانش و نیز پشتیبانی نزاریه یا فرقه غافری که از سوی مادر با آنان
خویشاوندی داشت مسقط را گرفت (همو، 285؛ لاریمر، 1/421). برادرانش بر ضد او هم
پیمان شدند و از صحار و رستاق به مسقط لشکر کشیدند، اما قبایل غافری راه را بر آنان
بستند و رویداد تعیین کنندهای اتفاق نیفتاد (مایلز، 286). سرانجام خاندان آل
بوسعید در نیمه 1208ق/پایان 1793م در برکا گرد آمدند و پیمانی تنظیم کردند که بر
پایه آن قلمرو فرمانروایی چند پاره شد: امام سعید به عنوان پیشوای دینی در رستاق
ماند، قسی فزمانروای صحار شد، سلطان مسقط، برکا و مصنعه و نیز اداره اوضاع سیاسی را
در دست گرفت و محمدبناحمد به حکومت سُوَیق رسید. این پیمان، با خشنودی مردم، از
سوی همه طرفهای درگیر پذیرفته شذ و آرامش به عمان بازگشت (همانجا؛ لاریمر، 1/421).
دوران فرمانروایی سلطان را میتوان به 2 دوره تقسیم کرد: در دوره نخست که تا
1215ق/1800م به درازا کشید. وی بیشتر به گشودن مناطق تازه روی آورد و در دوره دوم
در برابر حمله وهابیان و هم پیمانان آنان، قَواسِم، به دفاع پرداخت.
سلطان پس از دستیابی به قدرت نخست بندر گوادر و سپس چاه بهار را گرفت و چندی بعد
فرمانروایی بنبمَعِین را در جزیرههای قشم و هرمز برانداخت ئ با فرمانی که به نام
خود از آقامحمدخان قاجار گرفت بندرعباس و توابع آن شامل میناب و جزایر قشم و هرمز و
هنگام در برابر پرداخت سالانه 000‘6 تومان به اجاره او درآمد (1208-1209ق/1794م) و
این وضع سه چهارم قرن ادامه یافت (مایلز، 287؛ لاریمر، 1/421-422؛ اقبال، 118).
ظهور ناگهانی قدرت سلطان در خلیجفارس درگیریهایی میان عمان و دیگر قدرتهای منطقه
همچون ایران و عثمانی و رأسالخیمه پدید آورد. مهمترین کار سلطان را در این دوره
میتوان انتخابی دانست که میبایست میان 2 قدرتی که بر سراستیلانی هند رقابت داشتند
یعنی فرانسه و انگلستان به عمل آورد. انقلاب کبیر فرانسه در 1204ق/1798م کاهش داد،
اما در این هنگام فتح مصر به دست ناپلئون چشم فرمانروایان خاورمیانه را خیره کرده
بود و ناپلئون که میخواست از طریق صحرای سوریه به بینالنهرین و ایران و سرانجام
هند دست یابد تا چند سال بعد همچنان نامهها و مأمورانی به نشانه احترام به
فرمانروایان مقتدر شرقی از جمله «امام» مسقط و نیپو صاحب میفرستاد، بدین امید که
برای اقدام خود هم پیمانانی پیدا کند (مایلز، 290، متن نامه ناپلئون؛ قلعجی، 393).
از اینرو حکومت هند برای جلوگیری از گسترش نفوذ فرانسه در عمان، میرزامهدیخان
نماینده مقیم بوهر را به مسقط روانه کرد تا سیدسلطان را از کمک به فرانسه باز دارد.
میرزامهدی توانست در اول جمادیالاول 1213ق/11 اکتبر 1798م قولنامه ای شامل 7 ماده
به امضای سلطان برساند که براساس آن، سلطان میبایست تا زمانی که جنگ میان شرکت هند
شرقی با فرانسه و هلند ادامه دارد از دادن اجازه برپایی نمایندگ به فرانسه و هلند
در مسقط یا گمبرون یا بندرهای دیگر خودداری ورزد (ماده 3)؛ پزشک فرانسوی خود را ـ
که انگلیسیها سلطان را زیر نفوذ او میدانستند ـ از کار برکنار و اخراج کند (ماده
4)؛ در جنگ جانب بریتانیا را بگیرد (ماده 5) و به انگلیسیها اجازه برپایی نمایندگی
در بندر عباس دهد (ماده 6) (قلعجی، 421-422، متن قولنامه)، اما سپس سلطان از بیم
برخورد با فرانسویها و هلندیها، از دادن اجازه تأسیس نمایندگی بازرگانی و اقامت به
نماینده سیاسی بریتانیا نیز خودداری ورزید. از اینرو بریتانیا در 1215ق/1800م پس
از آنکه نامههای 25/1/1799م ناپلئون به سیدسلطان و تیپو صاحب را به چنگ آورد و از
رسیدن آنها به مقصد جلو گرفت، کاپیتان جان مالکم را به مسقط فرستاد. وی پس از تهدید
سلطان به محروم کردن مسقط از فعالیت بازرگانی بنادر هند، در 21 شعبان 1213ق18
ژانویه 1800م قراردادی با سلطان بست که 2 ماده داشت: ماده نخستین کس از فرمانروایان
سرزمینهای کرانه جنوبی خلیجفارس بود که با بریتانیا روابط سیاسی برقرار کرد.
سلطان که در 1214ق/1799م اقتدار خود را در عمان کاملاً استوار ساخته بود در پی
تسخیر بحرین، ارزشمندترین بازار مروارید منطقه برآمد، اما تلاش وی به جایی ترسید و
تنها نتیجه این کار آن بود که آل خلیفه به ایران روی آوردند (لاریمر، I/423). از
این پس حمله وهابیان به عمان آغاز شد و. سلطان اگرچه در 1215ق/1800م برای مدتی
کوتاه بحرین را گرفت، اما به ناچار از آن چشم پوشید (همو I/424؛ قس: مایلز، 294).
وهابیان در 1215ق/1800م به فرماندهی الحارق به بُرَیمی تاختند و توانستند قبایل
نَعیم و بنبقتب و دیگر قبایل منطقه ظاهره را که با حکومت مرکزی عمان روابط
دوستانهای نداشتند به مذهب خود متمایل سازند. سلطان پس از مصالحه با
شیخرأسالخیمه به بُرَیمی تاخت، اما در بیرون راندن نیروهای وهابی ناکام ماند و
ناگزیر با الحاق پیمان متارکه جنگ بست و به صحار بازگشت (همانجا؛ لاریمر، I/424).
سلطان بار دیگر در پی تسخیر بحرین برآمد، اما اینبار وهابیان به یاری آل خلیفه
برخاستند و سلطان از ایران کمک خواست و همراه با نامهای که به شیخنصر والی بوشهر
نوشت سفید مهری فرستاد و بدینسان هرگونه شرطی را از جانب ایران، برای اعزام
نیروهای کمکی، از پیش پذیرفت. سرانجام آل خلیفه ناگزیر شد سلطه عمان را به رسمیت
بشناسد، اما موضع تهاجمی آل خلیفه و ضرورت دفاع داخلی سلطان را از یکسره کردن کار
بازداشت (مایلز، 295).
سلطان در جریان دشمنی میان امیر وهابی و شریف مکه جانب شریف را میگرفت، از اینرو
امیر عبدالعزیز به مسقط اعلام جنگ کرد. سلطان که علیرغم هم پیمانی با ایران و
پاشای بغداد در برابر وهابیان تنها مانده بود، ناچار در پی دلجویی از دشمن برآمد و
مأمورانی به درعیه فرستاد و در ازای پرداخت مالیات سالانه 000‘12 دلارِ ماریاترزا و
استقرار یک نمایندگی وهابی در مسقط با وهابیان صلح کرد، اما حتی این شرایط نیز امر
عبدالعزیز را از اندیشه تسخیر عمان بازنداشت. سرانجام در شمال سُوَیق جنگی روی داد
که به شکست عمانیان انجامید. سلطان در برکا شورای جنگ تشکیل داد و شیوخ هر 2 فرقه
را در برابر دشمن مشترک متحد ساخت. در این میان خبر مرگ عبدالعزیز سعودی، الحارقِ
را واداشت تا به بریمی بازگردد (همو، 298).
در جمادیالاخر 1217ق/اکتبر 1803م، ناپلئون، هیأتی به ریاست کاوِنیاک به مسقط
فرستاد، اما سلطان به خاطر تعهداتش با انگلستان از پذیرش نمایندگی فرانسوی در مسقط
خودداری کرد (ویلسن، 269).
در 1219ق/1804م وهابیان تلاش خود را برای فتح کامل عمان از سر گرفتند. سلطان
میخواست در برابر وهابیان با ترکها کنار آید، اما پاشای بغداد اگرچه تصمیم به
همکاری با او داشت، به انتظار از پا درآمدن وی نشست. از اینرو سلطان به بریتانیا
روی آورد، اما نتیجهای نگرفت، با اینهمه توانست از پیشروی به وهابیان به سوی
پایتخت پیشگیری کند. سلطان در جمادیالاخر 1219ق/سپتامبر 1804م برای اطمینان از
تدارکات نظامی پاشا در جنگ با وهابیان هم پیمان بودند بر او تاختند و او در این
درگیری (شعبان 1219ق/نوامبر 1804م) کشته شد (مایلز، 302-303؛ لاریمر، I/434؛ اقبال،
123).
5.سیدسعیدبنسلطان (حکومت: 1222-1273ق/1807-1856م). مرگ سلطان سبب آشفتگی در عمان و
کشمکش بر سر فرمانروایی د ردرون خاندان آل بوسعید شد. همچنین بازگشت بدربنسیف به
عمان که پس از کوششی ناکام برای دستیابی به قدرت در 1218ق/1803م به وهابیان پناهنده
شده بود، به دخالت متقیم وهابیان انجامید.
سلطان پیش از عزیمت به بصره محمدبنناصر جابری را به سرپرستی پسرانش، سالم و سعید
گماشت. محمدبنناصر پس از آگاهی از مرگ سلطان، سعید را برای انتقام از قواسم به قشم
فرستاد، اما سعید به هدف خود دست نیافت. در این میان قیسبناحمد حاکم صحار همراه
با برادرش محمد در اواخر 1219ق/آغاز سال 1805م از کرانه باطنه به مطرح تاخت و آن را
به آسانی گرفت و سپس مسقط را به محاصره درآورد. محمدبنناصر پس از مشورت با موزه
خواهر منتفذ سلطان، بدربنسیف را به کمک خواند و او به یاری وهابیان به صحار، قلمرو
قیس تاخت (مایلز، 304). قیس برای بیرون راندن وهابیان به ناچار از محاصره مسقط دست
کشید، اما امیر سعودی که نمیخواست رقابتی میان بدر و قیس برخیزد آنان را با یکدیگر
آشتی داد. درنتیجه مطرح در دست قیس ماند و بدر به پرداخت حقوق ماهانه 000‘1 دلار
ماریاترزا به او متعهد شد (لاریمر، I/437). آنگاه برای بیرون راندن ملاحسنین
مَعِینی که در پی مرگ سلطان به بندرعباس تاخته بود، آماده گشت. در این میان
بریتانیاکه نمایندگی خود را مجدداً در 1220ق/1805م در مسقط مستقر کرده بود و
خواستار این بود که فرمانروای دوفاکتوی عمان پیمانهای 1213ق/1798 و 1800 را به
رسمیت شناسد به کاپیتان دیویداستون نماینده سیاسی مقیم خود که در آوریل 1220ق/1805م
به مسقط آمد، دستور داد که با پدر رواب دوستانهای در پیش گیرد. بدر پیمانهای سلطان
را به رسمیت شناخت و هم از اینرو در بازپس گیری بندر عباس و توابع آن از شیوخ
بنبمعین و تمدید اجاره آنها (صفر تا ربیعالاول 1220ق/مه تا ژوئیه 1805م) از یاری
بریتانیا برخوردار شد (همو، I/438-439).
سیدسعید در چنین شرایطی و در 17 سالگی به قدرت رسید و تا 1236ق/1821م که برادر
بزرگش، سالم، درگذشت با او به شرکت فرمان راند، اما سالم نفوذی ناچیز داشت. او پس
از کشتن بدر که ابزار دست وهابین بود، از خونخواهی آنان بیمناک شد. از اینرو به
عنوان نخستین کار دوران فرمانروایی خود نامهای به امیر سعود نوشت و محمدبنناصر را
کشنده بدر شناساند و به ناگزیر همه تعهدهای بدر از جمله پرداخت مالیات را پذیرفت
(مایلز، 310). سعید که در جستجوی پشتیبانی نیرومند برای رهایی از اقتدار بریتانیا
بود نامهای به بناپارت نوشت و در 9 جمادیالاول 1222ق/17 ژوئیه 1807م با حکمران
فرانسوی جزیره رئونیون پیمان دوستی و بازرگانی بست. در جمادیالاول 1223ق/ژوئیه
1808 نیز پیمان تازهای بسته شد و دالونز به عنوان نماینده کنسولی فرانسه به مسقط
آمد، اما بعد از آنکه بریتانیا بر رئونیون روی آورد (اقبال، 125؛ مایلز، 311). سعید
در ربعالاول 1223ق/مه 1808 با عمویش قیس برای سرکوب قواسم که راه بازرگانی دریایی
عمان را بسته بودند به خورفکّان تاخت، اما شکست خورد و قیس نیز در این گیرودار کشته
شد (لاریمر، I/442). محمدبنناصر که از اتهام سعید دلسرد شده بود به درعیه گریخت و
سعود او را با کارآمدترین فرمانده خود، مطلق مُطَیری، به تسخیر عمان گسیل داشت، اما
پیش از رسیدن نیروهای وهابی، ناوگان بریتانیا با همکاری سعید و سالم رأسالخیمه را
در شوال 1224ق/نوامبر 1809م وشِناص و خورفکّان را در 1225ق/1810م تصرف کرد و سعید
در صحار با مطلق جنگید، اما شکست خورد و به مسقط عقب نشست. با اینهمه مطلق
فرمانبرداری عمانیان را که به عقاید اباضی دلبسته بودند، دشوارتر از آن یافت که
میپنداشت و مسقط با آنکه به دست وهابیان غارت شد، همچنان استوار ماند (مایلز،
311-318). سعید در این اوضاع خواستار کمک نظامی حکومت بمبئی شد، اما پاسخی نشند، پس
گروهی را به ریاست برادرش سالم به شیراز فستاد (نکـ : سدیدالسلطنه، 209-210، متن
فرمان فتحعلی شاه). دولت ایران به سودای ترّف عمان یا به انگیزه کینهای که از
رفتار 1217ق/1802م وهابیان در کربلا به دل داشت، 1500 تن سراز به فرماندهی
سعدیخانقاجار به کمک فرستاد و نیروی مشترک، حصن سَمایِل و نَخل را برای مدتی
کوتاه بازپس گرفت (فسائی، 1/260؛ مایلز، 318؛ لاریمر، I/444). ولی سرانجام سعید
ناچار شد که با پداخت 000‘40 دلار و اظهار فرمانبرداری نسبت به وهابیان از آنان
دلجویی کند. بدینسان مطلق به نجد بازگشت، اما سعود که از این نرمش ناخشنود بود،
بیدرنگ ابنعَزدَکه را به عمان گسیل داشت. او در راه بریمی به دست گروهی از قبیله
بنبیاس کشته شد و در حمله بعدی وهابیان به فرماندهی مطلق در ذیقعده 1228ق/نوامبر
1813م مطلق نیز در برخخورد با گروهی از هَجریان به قتل رسید. با مرگ سعود در
1229ق/1814م خطر حمله وهابیان از راه زمین منتفی شد، ولی عبدالله جانشین سعود، گاه
به گاه دریازنان قواسمی را علیه عمان برمیانگیخت، (همو، I/445). هم از اینرو سعید
تا ربیعالاول 1235ق/دسامبر 1819م که بریتانیا به رأسالخیمه تاخت و قواسم را مطیع
گرداند، 3 بار به رأسالخیمه که برای بازرگانی دریایی عمان بسیار مهم بود، حمله کرد
(مایلز، 231؛ لاریمر، I/446). مرگ عَزّانبنقیس در صفر 1229ق/آغاز 1814م در مُخا،
منطقه صُحار را به قلمرو سعید افزود. سعید که همواره در اندیشه تسخیر بحرین بود در
رجب 1231ق/ژوئن 1816م با پشتیبانی ایران به بحرین تاخت، اما ناموفق ماند و حامد
برادر جوانتر او در این جنگ کشته شد. تنها نتیجه این حمله استقرار سلطه او در نخل
بود که خاندان یعاربه در آن نفوذی بسیار داشتند (فسائی، 1/265؛ لاریمر، I/450). در
1237ق/1822م کاپیتان مارسبی به مسقط آمد و پیمانی پیرامون ممنوعیت تجارب برده یا
سعید بست، اما این پیمان به طور جدّی اجرا نشد (مایلز، 328).
در 1238ق/1823م تلاشی پنهانی از سوی ایران انجام گرفت تا بندرعباس و توابع آن از
اجاره سعید بیرون آید، اما سعید پس از مذاکره با حکومت شیراز و نیز رشوه دهی و قول
افزایش مالیات برای 2 سال، موفق شد که تیول ارزشمند خود را نگاهدارد. همچنین وی
برای تحکیم موقعیت خود دختر حسینعلیمیرزا فرمانروا، والی شیراز را به زنی گرفت،
(سدیدالسلطنه 279؛ لاریمر، I/449؛ اقبال، 130-132).
سعید که در سالهای 1226 و 1231ق/1811 و 1816م موفق به تسخیر بحرین نشده بود
(لاریمر، I/447)، سال 1242ق/1827م را به تدارک حملهای دیگر گذراند و در
جمادیالاول 1244ق/دسامبر 1829م پیمان صلحی میان وی و آل خلیفه منعقد شد که براساس
آن بعید از ادعای گرفتن مالیات دست کشید. او چندی بعد با محمدبنناصر جابری آشتی
کرد و پس از آسودگی از گرفتاریهای داخلی تلاش اصلی خود را در راه گسترش قلمرو خود
در افریقای شرقی بهویژه زنگبار و مومباسا به کار بست.
نخستین تلاش سعید برای تسخیر مومباسا ناکام ماند و او پس از دیدار از زنگبار به
مسقط بازگشت (مایلز، 332). در غیاب سعید، سیده جوخه خواهر هلال، شورشی در باطنه
برانگیخت. حامدبنعزانبنقیس نیز صحار و خابوره و شناص را گرفت. محمدبنسالم
نایبالسلطنه که به پشتگرمی سیدطالب ـ ـ عموی سعید ـ والی رستاق و عمهاش سیده موزه
و محمدبنناصر جابری در برابر شورشیان ایستادگی میکرد از سعید خواست تا بازگردد و
از بریتانیا نیز کمک گرفت (لاریمر، I/452). سعید در ذیقعهده 1245ق/مه 1830م بازگشت،
اما تنها توانست شناص را پس گیرد و در رمضان 1246ق/فوریه 1831م در صحار از حامد
شکست خورد (مایلز، 332).
سعید در اواسط 1247ق/آغاز 1832م بار دیگر به شرق افریقا رفت تا عملیات خود را علیه
مومباسا از سر بگیرد. سرانجام سالمبناحمد حکمران مومباسا در مقابل شرایطی همچون
موروثی شدن فرمانروایی در خاندان وی، و تقسیم میاوی درآمد گمرکی، حاکمیت سعید را به
رسمیت شناخت (همانجا؛ لاریمرف I/451). سعید سپس به زنگبار عزیمت کرد و در واقع از
این پس آن را به عنوان پایتخت خود برگزید (پیرس، 117). اینبار نیز در عمان میان
سعودبنعلیوالی برکا و محمدبنسالم نزاعی درگرفت که به سرعت فراگیر شد. از سوی
دیگر سلطانبنصقر قواسمی، دَبّه و خورَفکّان و غالّه، مناطقی از ساحل شمالیه، را
محاصره کرد و مسقط تنها به یاری نیروی دریایی بریتانیا مانع بازپس گرفتن مناطق
تسخیر شده گردید (مایلز، 334). در این دوره وهابیان به گونهای چشمگیر در شرق
عربستان نفوذ یافته بودند و به عمان نیز چشم داشتند. سعید که نیوی کارآمدی برای
مقاومت نداشت، به توصیه، مقامات بیرتانیا راه دوستی پش گرفت و پس از مذاکره با
سعدبنمطلق در رجب 1249ق/نوامبر 1833م، پذیرفت که سالانه 000‘5 دلار به عنوان زکات
به حاکم نجد بپردازد، به شرط آنکه تمامیت ارضی طرفین محترم شمرده شود و نیز در
شورشهای داخلی به یکدیگر کمک کنند (همانجا؛ لاریمر، I/456)، اما هیچ نشانهای
نمیتوان یافت که نشان دهد پرداخت این مالیات تا کی ادامه داشته است (همو، I/457).
در همین دوران، نخستین پیمان میان عمان و یک قدرت بزرگ امضاء شد: رشد اهمیت مسقط و
زنگبار به عنوان انبارهای بازرگانی مایه جذب بازرگانان بیگانه شده بود. بازرگانان
هندی که از دیرباز بخش بزرگ بازرگانی و درآمد گمرکی این بنادر را در دست داشتند از
موقعیتی تثبیت شده برخوردار بودند، اما بازرگانان امریکایی که از آغاز رابطه
بازرگانیشان با زنگبار چیزی نمیگذشت از فشار اخاذیها و اشکال تراشیها به دولت خود
شکایت بردند. از اینرو مستر رابرنس نماینده تامالاختیار ایالات متحده برای بستن
قرارداد حُسن تفاهم و بازرگانی به مسقط آمد (مایلز، 335؛ لاریمر، I/468). این
قرارداد که در شعبان 1249ق/دسامبر 1833م به امضاء رسید، رویداد چشمگیری را در زندگی
سیدسعید میتوان به شمار آورد، و بعدها الگوی قراردادهای بازرگانی انگلستان و
فرانسه با مسقط در سالهای 1255 و 1260ق/1844 و 1839م شد (مایلز، 335).
سومین سفر سعید به زنگبار از رجب 1249 تا ذیحجه 1250ق/نوامبر 1833 تا آوریل 1835م
به درازا کشید. در این سفر بار دیگر به مومباسا که قبیله مزاریع در غیاب وی آن را
بازپس گرفته بودند، حمله برد، اما به موفقیتی دست نیافت و با سران مومباسا صلح کرد
(لاریمر، I/451).
در غیبت سعید که پسرش ثُوَینی عمان را اداره میکرد، حامدبنعَزّان سر به شورش
برداشت و برصحار و رستاق چیره شد، ولی ثوینی به کمک بریتانیا از گسترش دامنه نفوذ
او جلوگیری کرد (مایلز، 337-338؛ لاریمر، I/454). سعید پس از بازگشت همراه با
سعدبنمطلق برای بیرون راندن حامد، عملیاتی را آغاز کرد، اما از بیم استیلای
وهابیان آن را ناتمام ساخت. سرانجام با میانجیگیری حکومت هند، پیمانی نوشته شد و
حامد به گردن گرفت که از آن پس یه سُوَیق، قلمرو هلالبنمحمد نتازد (مایلز، 339).
در چهارمین سفر سعید، از شعبان 1252 1252 تا رجب 1255ق/نوامبر 1836 تا سپتامبر
1839م، قلعه مومباسا تسخیر شد و خالد پسر سعید، رشید و دیگر سران مزروعی را اسیر
کرد (1253ق/1837م). سعید آنان را به بندرعباس گسیل داشت، برخی در راه به دریا
افکنده شدند و دیگران در زندان از گرسنگی مردند. بدینسان سلسله مزروعی یا مزاربع
که بیش از یک سده دوام آورده بود، از میان رفت (پیرس، 117؛ مایلز، 34).
سعید در بازگشت از این سفر در پی آن برآمد که طرحهای خود را برای تسخیر بحرین از سر
بگیرد. از اینرو نخست خواست تا با محمدعلی پاشا کنار آید، بهویژه آنکه عملکرد
خرشید پاشا به او امکان میداد که بحرین را تسخیر کند و به مصر مالیات بپردازد
(همو، 342)، اما با آگاهی از احساسات ضدمصری بریتانیا این طرح را کنار گذاشت و به
اتخاذ تدابیری برای مقاومت در برابر پیشروی مصریان اندیشید (لاریمر، I/457).
سرانجام هماهنگی نیروهای نظامی انگلیسی و عثمانی، دست محمدعلی پاشا را از عربستان
کوتاه کرد و عمان از خطر حمله مصر به دور ماند. در 16 شوال 1255ق/23 دسامبر 1839م،
حامد که خود را به انگلیسیها نزدیک کرده بود با میانجیگری نماینده مقیم بریتانیا در
مسقط، پیمانی با سعید بست که بر پایه آن وضع موجود تثبیت شد و صحار و رستاق در دست
وی ماند، اما در جریان سفر پنجم سعید به شرق افریقا که از 1256 تا 1267ق/پاییز 1840
تا بهار 1851م طول کشید، ثوینی با نقض این پیمان به صحار تاخت و سرانجام حامد در
جمادیالاخر 1266ق/آوریل 1850م در زندان مسقط مرد (همو، I/455).
از 1261ق/1845م وهابیان بار دیگر به تهدید عمان پرداختند و امیر فیصل، سعدبنمطلق
را به بریمی گسیل داشت. سعد از ثوینی و حامد حاکم صحار سالانه 000‘20 و 000‘5 دلار
مالیات خواست، اما نماینده مقیم بوشهر اعتراض نامه تندی به امیر وهابیان نوشت و یک
کشتی جنگی به کرانه باطِنه فرستاد. سعد ناگزیر خواستههایش را کاهش داد و به 000‘5
دلار بسنده کرد (همو، I/457؛ قس: مایلز، 344).
روابط سعید با ایران از 1244ق/1829م رو به تیرگی فزایندهای گذاشت. در سالهای 1246
و 1247ق/1830 و 1831م ستبر میان شیخعبدارسول و تیمورمیرزا ـ برادران سعید ـ بار
دیگر اوج گرفت. سعید کشتیهایی به یاری تیمورمیرزا فرستاد، اما در پی توصیه نماینده
مقیم بوشهر و حاکم بمبئی از مداخله در اوضاع داخلی ایران خودداری ورزید. در
1255ق/1839م جمالخان نامزد حکومت بوشهر که سعید او را برای بستن یک پیمان دریایی
به ایران روانه کرده بود به دست یکی از سران رقیب کشته شد. اینبار نیز توصیه
بریتانیا او را از حمله به بوشهر بازداشت. از اینرو نامهای به شاه نوشت که در
پاسخ آن به او وعده تنبیه قاتل داده شد (لاریمر، I/459). در سالهای 1261 و
1262ق/1845 و 1846م روابط تیرهتر شد ووالی فارس سپاهی به بندرعباس گسیل کرد تا از
سیفبننَبهان حاکم عمانی، مالیاتی گزاف بگیرد، اما میانجیگری نماینده مقیم بوشهر
وضع را ارام ساخت. سعید در 1263ق/1847م دومین شاهزاده خانم ایرانی نوه فتحعلیشاه
را به زنی گرفت، اما این کار نیز ارزش سیاسی چندانی نداشت (همو، I/459-460).
سعید در 17 رجب 1267ق/16 مه 1851م به عمان بازگشت و به قیسبنعزان و قواسم حمله
برد، اما سرانجام توافق شد که صحار به سعید بازگردد، اما رستاق در دست قیس بماند.
بدینسان عمر استقلال ایالت صحار به پایان رسید و قدرت سعید از سالهای پیش افزونتر
شد (همو، I/456؛ مایلز، 349).
سعید برای ششمینبار در صفر 1269ق/نوامبر 1852م به زنگبار سفر کرد و شعبان 1270ق/مه
1854م به مسقط بازگشت. اینبار نیروی بزرگی از وهَابیان به فرماندهی
عبداللهبنفیصل به بریمی تاخت و از ثوینی مالیاتی گزاف خواست. ثوینی به پشت گرمی
کاپیتان کمبال نماینده مقیم بریتانیا در لیج فارس به تدارک دفاع پرداخت، اما بر
پایه پیمانی تازه، مالیات سالانه به 000‘12 دلار افزایش یافت و وهابیان متعهد شدند
که ثوینی، نایلالسلطنه را در برابر دشواریهای داخلی یاری دهند.
2 ماه پس از عزیمت سعید، هیأتی از انگلستان به ریاست کاپیتان فرمانتل برای خرید
جزایر خوریان موریان به زنگبار آمد، اما سعید این جزایر را در شوال 1270/ژوئیه
1854م با سند به ملکه انگلستان پیشکش کرد (همو، 351).
در فاصله سالهای 1268-1270ق/1852-1854م ایران از فرصت گرفتاری نایبالسلطنه عمان با
وهابیان سود جست و تلاش خود را برای بیرون آوردن بندرعبا و توابع آن از چنگ
فرمانروای عمان از سر گرفت و توانست سیفبننبهان را بیرون براند. تاخت و تاز
وهابیان و تسلط ایران بر بندرعباس سعید را در 16 رجب 1270ق/15 آوریل 1854م به مسقط
بازگرداند. وی پس از بازگشت، به بندرعباس حمله برد و آن را برای مدتی تسخیر کرد
(هدایت، 10/574-577). سرانجام در پی مذاکره، اجاره بندرعباس با فرمان سلطنتی در
ربیعالاول 1272ق/نوامبر 1855م تجدید شد (سدیدالسلطنه، 203-204) و در ربیعالاول
1273ق/نوامبر 1856م پیمانی رسمی بسته شد که براساس آن شمیل و میناب و بیابان و
جزایر قشم و هرمز نیز به این اجاره افزوده گشت، اما اینبار حقوق حاکمیت ایران به
روشنی مورد تأکید قرار گرفت و وجه اجاره که در 1236ق/1821 تنها 000‘4 تومان بود و
000‘16 تومان افزایش یافت. این قرارداد 16 مادهای تنها به نام سعید و فرزندان او
تنظیم شئ (نکـ : سدسدالسلطنه، 199-203، متن قرارداد).
سعید در محرم 1273ق/سپتامبر 1856م ثوینی را به جای خود نشاند و همراه با بَرغَش به
سوی زنگبار رهسپار شد، اما در راه، در 19 اکتبر بر اثر بیماری درگذشت.
در دوران سعید بازرگانی رشد یافت و ثروت کشور افزایش پیدا کرد و بازرگانان بسیاری
به مسقط جذب شدند، تا جایی که این بندر به صورت انبار مهم کالا درآمد. او نخستین
فرمانروای عرب بود که در شرق افریقا آرامش پدید آورد. در دوران از روابط بیرتانیا و
عمان بر اثر پیمانهای متعدد بیش از پیش نزدیک شد.
سعید نسبت به پسر بزرگ خود هلال (1230-1267ق/1815-1851م) رفتاری دشمنانه داشت. شاید
از آنرو که هلال رفته رفته به صورت رقیب خطرناکی برای پدر درآمد بود. به هر روی
سعید، هلال را به رغم پشتیبانی لندن، در محرم 1266ق/نوامبر 1849م از زنگار بیرون
راند، و او در 2 ذیحجه 1267ق/28 سپتامبر 1851م در عدن درگذشت. دشمنی با هلال، توجه
سعید را به پسران دگیرش معطوف ساخت. او دررجب 1260ق/ژوئیه 1844م در نامهای به لرد
اردین نوشت که آرزو دارد نوینی در عمان و خالد در شرق افریقا جانشین وی شوند، اما
خالد بر اثر بیماری در 14 صفر 1271ق/7نوامبر 1854م درگذشت (مایلز، 346-350).
پس از مرگ سعید قلمرو او میان پسرانش تقسیم شد: بدینسان ماجد در زنگبار (نکـ
زنگبار) و ثوینی در عمان به فرمانروایی پرداخت. ترکی پسر میانی سعید همچنان در صحار
فرمان میراند.
6.سیدنوینی (حکومت: 1272-1283ق/1856-1866م). وی که بزرگترین پسر بازمانده سیدسعید
بود و از 1249ق/1823م عمان را در غیاب بدر اداره میکرد، در مسقط جانشین وی شد. در
1272 با 1273ق/1856 یا 1857م ثوینی، محمدبنسالم را به زنگبار فرستاد. محمد توانست
از ماجد فرمانروای زنگبار قول پرداخت سالانه 000‘40 دلار ماریاترزا را به ثوینی
بگیرد و نوینی این موضع را نشانه تبعیت ماجد از خود به شمار آورد، اما دیری نپایید
که ماجد از پرداخت پول خودداری کرد. از اینرو ثوینی در 1275ق/پایان 1858م خواست ه
زنگبار هجوم برد، اما حکومت بمبئی او را از این که بازداشت. از این پس هر دو برابر
به دسیسه چینی در قلمرو یکدیگر پرداختند. بهویژه آنکه در 1276ق/اواخر 1859م، قبیله
حرث عمان و برغش، برادر جوان ماجد، شورشهایی را تدارک دیدند. اختلاف 2 برادر
سرانجام به پیشنهاد لرد الفینستن به داوری گذاشته شد و در شوال 1276ق/مه 1860م
کمیسیون تحقیقی به ریاست لرد کانینگ تشکیل شد که در رمضان 1277ق/آوریل 1861م به
جدایی 2 قلمرو رأی داد و زنگبار مستقل شمرده شد. برپایه این رأی، ماجد متعهد شد که
کمک ـ سالانهای به مبلغ 000‘40 دلار ماریاتزا ـ و سپس 000‘80 دلار ـ به ثوینی و
جانشینانش بپردازد، اما نه به مثابه مالیات بلکه تنها به سبب نابرابری میراث 2 شاخه
خاندان (یعنی غنیتر بودن زنگبار). در مقابل، ثوینی نیز از ادعای مالکیت زنگبار دست
شست (لاریمر، I/469-471). به دنبال این جدایی، حکومت بمبئی بر آن شد تا فرمانروایان
هر 2 قلمرو را سلطان بنامد، و بار دیگر در 1277ق/1861م نماینده سیاسی خود را به
مسقط روانه کرد. (ویلسن، 271).
از 1276ق/1860م کشتیهای عمانی به سبب تشنج سیاسی میان مسقط و زنگبار، به بندرعباس
به عنوان مرکز حمل و نقل کالا آمد و رفت میکردند. این ضربه اقتصادی کنترل نظام
حاکم را بر مناطق داخلی سست کرد و دشواریهایی را پدید آورد. ازجمله، قبیله آل سَعَد
(یال سَعشد) ساکن باطنه و بنبجابر را به شورش واداشت. علت این شورش، گذشته از
تحریکهای قیسبنعزان والی رستاق، آن بود که ثوینی بر اثر تنگنای مالی، معافیت
مالیاتی قبیله را که در زمان سیدسعید برقرار شده بود، فسخ کرد. هلالبنمحمد احمد
که نمیخواست به شورشیان بپیوندد، در گیر و دار توضیح ضرورت پرداخت این مالیات کشته
شد. قیس نیز در جریان یکی از برخوردها به قتل رسید و پسرش عزان خود را والی سویف و
خابوره گرداند و ثوینی تنها هنگامی توانست شورش را مهار کند که دستور معافیت
مالیاتی تازهای برای آل سعد صادر کرد (لاندن، 276-282).
در 1278ق/تابستان 1861م ترکی سر به شورش گذاشت، ولی ثوینی او را دستگیر کرد و در
مسقط به زندان انداخت. این رفتار او مردم صحار را به شورش برانگیخت اما ثوینی آنان
را سرکوب کرد و پسرش سالم را نیز بازپس گرفت (لاریمر، I/472-473). ثوینی در
1279ق/1863م با استقرار یک معاون نماینده سیاسی در گوادر موافقت کرد.
در 9 رمضان 1278ق/10 مارس 1862م بریتانیا و فرانسه مقاوله نامهای، بیدخالت دادن
ثوینی در آن امضاء کردند و بر پایه آن متعهد شدند که استقلال سلاطین مسط و زنگبار
را محترم شمارند. این مقاولهنامه که تا 1288ق/1871م از حکومت بمبئی پنهان ناهداشته
شد بعدها به فرانسه امکان داد تا در اوضاع عمان به مداخله بپردازد (لاریمر، I/476؛
لاندن، 75-76).
در 1281ق/1864م دشمنی میان ثوینی و عزانبنقیس بالا گرفت و عزان از ترکیبناحمد
سَدیری نماینده وهابی در بریمی کمک خواست. ثوینی خواستار میانجیگری بریتانیا شد.
سرانجام امیر وهابی پس از اولتیماتوم بریتانیا، میانجیگری کلنل پل نماینده مقیم
خلیجفارس را پذیرفت و نمایندگان عبداللهبنفیصل در ذیقعده 1282ق/آوریل 1866م به
بوشهر آمدند و متعهد شدند که تا وقتی زکات پرداخت شود وهابیان به قبایل متحد با
بریتانیا بهویژه قبایل عمان حمله نخواهند برد. در همین ماه بیرتانیا موفق شد ماجد
را به پرداخت کمک سالانه وادارد و بدینسان ثوینی به پول لازم برای لشکرکشیهایش دست
یافت (لاندن، 285).
ثوینی در 1281ق/1864م قرارداد مهمی با بریتانیا بست که براساس آن بریتانیا
میتوانست در هر نقطه از مسقط و توابع آن خطوط تلگراف برپا کند، سال بعد نیز
قرارداد دیگری بست و به بیرتانیا اجازه داد که در مکران و توابع آن خط تلگراف بکشد
(ویلسن، 272). این موضوع دشواریهایی را بر سر مسائل مرزی میان عمان و بریتانیا و
ایران پدید آورد که در دوران فرمانروایی وی پایان نیافت (لاریمر، I/605-606). ثوینی
سرانجام در 27 رمضان 1283ق/2 فوریه 1866م به دست پسر خود سالم در صحار کشته شد
(سدیدالسلطنه، 282).
7.سید سالم (حکومت: 1283-1285ق/1866-1868م). او به داشتن اعتقادات سنتی اباضی و حتی
وهابی شهرت داشت، بهویژه که پس از به قدرت رسیدن، تنی چند از وهابیان را به خدمت
گرفت. همچنین معروفترین اباضی سنتی این دوره، سعیدبنخلفان خلیلی، دوست دیرینه و
مشاور و پشتیبان وی بود. به نظر م آید که سعیدبنخلفان در پ آن بود تا سالم را زیر
نفوذ گیرد و مذهب اباضی سنتی را رواج دهد، اما بعد روابط آن دو به سردی گرایید. به
هر حال با روی کارآمدن سالم، را زیر نفوذ گیرد و مذهب اباضی سنتی را رواج دهد، اما
بعد روابط آن دو به سردی گرایید. به هر حال با روی کارآمدن سالم، بازرگانان بهویژه
بازرگانان هندی تبعه بریتانیا به هراس افتادند، بازارها بسته شد و بازرگانی باز
ایستاد و وحشت در سراسر خلیج عمان تا بندر گوادر گسترش یافت (لاندن، 287)؛ حتی
بریتانیا نخست از به رسمیت شناختن وی خودداری ورزید و به خارج کردن اتباع خود
پرداخت. سالم ناگزیر نمایندگی به بمبئی فرستاد ولی نتیجهای معتدل نشان داد، وضع به
حال عادی بازگشت و سرانجام حکومت هند که از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای بیگانه
بیمناک بود، در ربیعالاخر 1283ق/سپتامبر 1866م کلنل پلی را به مسقط فرستاد تا سالم
را به عنوان سلطان به رسمیت بشناسد، و بار دیگر در شعبان 1283ق/ژانویه 1867م
کاپیتان اتکینسن نمایندگی بریتانیا را در مسقط رسماً بازگشود (لاندن، 287-288؛
لاریمر، I/477-478).
سلطان زنگبار پس از جانشین شدن سالم کوشید تا از پرداخت کمک سالانه خودداری کند و
حتی با فرستادن اسلحه در پی سرنگونی وی برآمد، اما میانجیگری بریتانیا سرانجام ماجد
را واداشت تا در 1285ق/بهار 1868م به تعهد خود عمل کند (لاریمر، I/481).
ترکی عموی سالم نخستین کسی بود که بر وی شورید. و در این راه از شیوخ عمان متصالحه
یاری خواست، اما بریتانیا از کمک آنان جلوگیری کرد. ترکی سپس به جَعلان رفت و قبایل
حِرت و بنببوحَسَن و حجربین و آل وَهیبه را به سوی خود کشید و صحار و مطرح را گرفت
و به مسقط تاخت، اما در تسخیر آن ناکام ماند و سرانجام با مداخله کلنل پلی پذیرفت
که با دریافت حقوق سالانه 7200 دلار زیرنظر حکومت بریتانیا در هند اقامت گزید. سالم
در پی شورش ترکی نسبت به صالحبنعلی، اباضی سنتی قدرتمند و شیخ قبیله حرث بدگمان
شد و درصدد دستگیری او برآمد، اما صالح به باطنه و از آن پس به شرقیه گریخت
(لاریمر، I/479؛ لاندن، 291).
در آغاز فرمانروایی سالم، ایران بندرعباس را به شیخسعید، حاکم پیشین بندرعباس و
یکی از افراد خاندان آل بوسعید اجاره داد، اما او را به مثابه یک تبعه ایران به
شمار آورد نه نماینده سلطان عمان، همچنین مبلغ اجاره را از 000‘16 به 000‘20 تومان
افزایش داد. شیخسعید از پرداخت اجاره به والی فارس خودداری ورزید. والی در پی
بیرون راندن وی برآمد. از اینرو سالم در ذیحجه 1284ق/آوریل 1868م ساحل ایران را
بست. سرانجام بریتانیا به مداخله پرداخت. در نتیجه در ربیعالثانی 1285ق/اوت 1868م
قراردادی بسته شد که براساس آن بندرعباس و توابع آن برای 8 سال به سالم فرزندانش
اجاره داده شد، مبلغ اجاره به 000‘30 تومان افزایش یافت، ولی دیگر شرایط مشابه
قرارداد 1272ق/1856م بود (سدیدالسلطنه، 204-209).
در 1285ق/تابستان 1868م صالحبنعلیدر بازگشت از شرقیه با استاد پیرش،
سعیدبنخلفان خلیلی تماس گرفت و او را که رؤیای احیای امامت اباضی را در سر داشت به
اتحادی در برابر سالم فراخواند. سپس با دیگر سران و شیوخ سنتی از جمله عزانبنقیس
تماس گرفت، و بدینسان در 1285ق/پایان تابستان 1868م ائتلافی علیه سالم سازمان یافت
که توانست مذهب اباضی سنتی را به عنوان هنجار سیاسی و مذهبی بر عمان حکمفرما گرداند
(لاندن، 291)؛ عزان در 5 جمادیالاخر/29 سپتامبر مطرح را گشود و در 13
جمادیالاخر/1 اکتبر مسقط را تسخیر کرد، و سالم به یکی از قلعههای بندر گریخت.
45کلنل پلی نماینده مقیم خلیجفارس پیشنهاد متارکه جنگ داد اما عزان نپذیرفت و
حکومت هند ناچار کنار نشست. سالم پس از مذاکره بینتیجهخای با عزان سرانجام در 24
جمادیالاخر/12 اکتبر با یک کشتی انگلیسی به بندرعباس رهسپار شد.
سرنگونی سالم زاییده عدم محبوبیت وی به عنوان یک پدرکش، رفتار ناپسندش با
حامدبنسالم والی مصنعه، و تکیهاش بر قبایل غافری جعلان بود که از آن میان
بنببوعلی قدرتمند و جنّبه بر اثر دشمنی با یکدیگر به هنگام شورش عزانبنقیس، قدرت
تحرک خود را از دست داده بودند (لاریمر، I/481, 482).
8.عزانبنقیس (حکومت: 1285-1288ق/1868-1871م). سران مخالفان سیّد سالم،
سعیدبنخلفان خلیلی از هناویان قبیله بنبرواحّه در وادی سمایل،
محمدبنسُلَیّّمالغاربی رهبر مذهبی قبیله آل سعد در باطنه، و صالحبنعلیشیخ
قبیله حِرث، در یک گردهمایی در مسقط (1285ق/1868م) عزان را به امامت برگزیدند (نکـ
نشأت، 298، متن بیعت). سعیدبنخلفان خلیلی که درواقع تا مدتی گرداننده رژیم تازه
بود، گذشته از مقامهای امارت مسقط و قضا، مقامهای غیررسمی ریاست مذهب و امور مالی و
مشاورت سیاسی را نیز بر عهده داشت. او به دستگاه حکومت ویژگی تند مذهبی بخشید و
بدینسان پرچم سفیدرنگ مُطوّعه جانشین پرچم سرخ فام و دیرینه عمان شد. تنباکو،
نوشابههای قوی و موسیقی تحریم شد. اهالی آسانگیر مسقط به رفت و آمد منظم به مساجد
و رعایت ظواهر شرعی وادار شدند و از این نظر رژیم نو در برخی از ویژگیهای ظاهری به
وهابیت میمانست، اگرچه در زمینه سیاسی با آن همگونی نداشت. این شیوه رفتار و
جریمهها و مصادرهها رفته رفته تاخشنودی را در ایالتهای مختلف دامن زد، مضافاً
آنکه، مواجب دستههای نظامی پس افتاده بود، بازرگانی خارجی دچار رکود گشته بود و
درآمد عوارض و مالیات برای تأمین نیازهای حکومت بسنده نمیکرد (لاریمر، I/482-483).
وانگهی عزان اگرچه از بیعت هناویان برخوردار بود، اما تنها برخی از قبایل غافری
سلطه فرمانروایانه او ـ و نه امامتش را ـ به رسمیت شناختند. از اینرو عزان در
1285ق/آغاز 1869م نخست به مرکز تجمع استراتژیک قبایل غافری در وادی سمایل حمله برد
و به کمک بُنیچههایی از حرث و حَجریین و حُبوس، سیابیین و نِِدابیین و رحبیین را
سرکوب کرد، همچنین تقریباً بیهیچ مقاومتی بر صحار و مصنعه و صور چیره شد.
عدم شناسایی رسمی فرمانروایی عزان از سوی بریتانیا، به رقیبان امکان داد تا به
گونهای چشمگیر فعالیت کنند. سالم، سلطان مخلوع، از بندرعباس به دبی شتافت و با
سدیری نماینده وهابیان در بریمی تماس گرفت، اما سدیری در 1286ق/1869م در حادثهای
خشونتبار کشته شد و امید سالم به باد رفت. سیدناصر فرزند دیگر ثوینی نیز از مسقط
گریخت و گوادر و احتمالاً چاه بهار را نیز برای مدتی در اختیار گرفت. عزان در
ماههای جمادیالاخر و رجب/سپتامبر و اکتبر همان سال به عمان متصالحه لشکر کشید و
قلعههای بَهلا و نزوی و رازکی و ادم را گرفت و قبیله بنببوعلی منطقه جعلان را
فرمانبردار ساخت. چندی بعد نامهای از امیر وهابی دریافت کرد که او را از آنرو که
لقب امام به خود بسته است به پرداخت مالیات مرسوم عمان به ریاض میخواند عزان همراه
با صالحبنعلیو گروهی از مردم جعلان به بریمی رفت و آنجا را در 8 ربیعالاول
1286ق/18 ژوئن 1869م گرفت و سپس با شیخابوظبی پیمان اتحاد بست تا د برابر دریافت
کمک مالی از مرز بریمی به دفاع بپردازد. در پی تسخیر بریمی عبداللهبنفیصل به عزان
اعلام جنگ داد، اما عواملی همچون کمیابی نابهنگام آب و علوفه در منطقه احسا که امیر
وهابی در آنجا به بسیج نیرو تدارک حمله پرداخته بود، اتحاد فرمانروای عمان با
شیخابوظبی، دورنمای نقض تعهد 1285ق/1866م و ترس از آشوبهای داخلی از حمله او
جلوگیری کرد. در این میان بریتانیا که از حمله امیر وهابی به عمان و درنتیجه گسترش
دامنه نفوذ وهابیان تا هند، همچنین نفوذ دیگر قدرتهای اروپایی نگران ده بود، کلنل
پلی را در فوریه 1287ق/1870م مأمور به رسمیت شناختن فرمانروایی عزان کرد (لاریمر،
I/489). اما پلی ـ شاید بیشتر بر اساس تصمیم شخصی ـ از چنین کاری خودداری ورزید و
از سوی دیگر از هیچ کمکی به ترکی که بریتانیا مهارش را رها کرده بود، دریغ نکرد
(فیلیپس، 142، قس: لاریمر، I/486). ترکی در جمادیالاول 1287ق/اوت 1870م پس از
دریافت کمک مالی سلطان زنگبار از راه بمبئی به بریمی رفت و همه قلعهها را به
استثنای قلعه اصلی که از سوی شیخابوظبی نگاهداری میشد تسخیر کرد. سپس شیوخ عجمان،
دبی و رأسالخیمه را نیز به خود جلب کرد و سرانجام در رجب 1287ق/اکتبر 1870م در
وادی ضنک جنگی میان دو طرف درگرفت که به شکست عزان انجامید. عزان همراه با برادرش
ابراهیم به مسقط و مطرح عقب نشست، و ترکی همراه با متحد اصلی سیفبنسلیمان از
قبیله بنبرِیام پس از تقسیم نیروهای خود به پیشروی پرداخت. سیف جاده ساحلی به مسقط
را در پیش گرفت و در شوال 1287ق/ژانویه 1871م در مطرح با عزان درآویخت. در این جنگ
سیف و عزان هر دو کشته شدند (همو، I/487).
فرمانروایی عزان از همان آغاز مایه بیم و انزجار شهرنشینان بود و بعدها قبایل نیز
به تدریج از اوجدا شدند. حکومت وی اگرچه در آغاز سخت بر گرایش تعصب آمیز اباضی تکیه
داشت، اما این گرایش پس از تثبیت قدرت به تدریج رنگ باخت، و مآلاً پشتیبانی باضیان
متعصب را از دست داد. نرسیدن کمک مالی از زنگبار و دشمنی نمایندگان سیاسی بریتانیا
همچون کلنل پلی، کلنل دیسبرو و میجروی را نیز میتوان از دیگر علل سرنگونی
فرمانروایی عزان به شمار آورد.
9.ترکیبنسعید (حکومت: 1288-1305ق/1871-1888م). وی از نظر بریتانیا و نمایندگی
سیاسی آن فردی مطلوب به شمار میرفت و بیدرنگ از شناسایی رسمی بریتانیا و کمک
نظامی آن برخوردار شد. ترکی پس از مرگ عزانبنقیس با گروهی از قبیله هِشم (یا
بنیهاشم) در 11 ذیقعده 1287ق/3 فوریه 1871م بر مسقط چیره شد و با میانجیگری کلنل
پلی با خلیلی که هنوز قلعههای مسقط را در دست داشت پیمانی منعقد ساخت، ولی یک ماه
بعد خلیلی و پسرش کشته شدند.
در این هنگام که ترکی، مطرح و مسقط و صور را در دست داشت، ابراهیمبنقیس برادر
عزان بر صحار و سراسر کرانه باطنه میان اشخاص و مصنعه فرمان میراند، فیصلبنحمود
پسر عموی عزان بر دره رستاق مسلّط بود وهابیان نیز قلعه بریمی را بازپس گرفته
بودند، با این همه در میان رقیبان او عبدالعزیز در گوادر که هنوز در اختیار عمان
بود به فتنه انگیزی میپرداخت. با این حال ترکی در 1288ق/1871م شناص، لوی، سویق و
خابوره را گرفت، اما ایران چاه بهار را برای همیشه متصرف کرد.
در صفر 1290ق/آوریل 1872م ترکی و بارتل فریر پیمان ممنوعیت بازرگانی برده را در
مسقط امضاء کردند و از آن پس فرمانروایی عمان از کمک مالی 000‘40 دلار ماریاتزای
زنگبار، که دیگر نه از سوی سلطان زنگبار بلکه از سوی حکومت هند پرداخت میشد،
برخوردار گشت. وی سپس به کمک بنبنعیم به تسخیر صحار پرداخت و ابراهیمبنقیس نیز
سرانجام از در سازش آمد و در برابر دریافت 000‘5 دلار و مقرری ماهانه 100 دلار
سراسر ساحل باطنه را به ترکی واگذاشت. عبدالعزیز هم در رجب 1290ق/سپتامبر 1873م
توسط میجر نالکر دستگیر شد و به کراچی فرستاده شد. با اینهمه آرامش فرا نرسید. در
1290ق/آغز 1874م، صالحبنعلیدر پی گزارش دروغ مرگ ترکی، با پشتیبانی برخی از
قبایل هناوی همچون حرت، حبوس، حجریین و آل وهیبه و بنبرواحه به مطرح تاخت و آن را
گرفت و به سوی مسقط پیشروی کرد. نیروی ترکی که اساساً از چندصد وهابی و بلوچ تشکیل
میشد از پس شورشیان برنیامد و کمک نظامی بریتانیا نیز دیر رسید، ناچار ترکی در
ذیحجه 1290ق/ژانویه 1874م شرایط شورشیان (پرداخت 000‘6 دلار ماریاترزا، تأیید فروش
داراییهای مصادره شده در حکومت عزانبنقیس به حرث و بنبرواحه، باز پس دادن دارایی
خلیلی به خاندان وی، عدم تعرض به ابراهیمبنقیس و صالحبنعلی) را پذیرفت، اما به
رسمیت شناختن مصادرههای عزان اهانت بزرگی نسبت به قبایل غافری، (حامیان عمده ترکی)
بهویژه غافریان وادی سمایل که بیش از دیگران اسیب دیده بودند، به شمار میرفت، از
اینرو آنان از رعایت این پیمان سرباز زدند. بدینسان آشوب میان قبایل بالا گرفت و
شورشهای بعدی باطنه را در ماههای محرم و ربیعالاخر 1291ق/مارس و ژوئن 1874م
مستقیماً نیروهای بریتانیا فرونشاندند. از این پس ترکی با اخراج بسیاری از مزدوران
وهابی از مسقط و گماشتن افرادی از قبایل هناوی به جای آنان هرچه بیشتر زیر نفوذ
هناویان رفت. حتی با یار برادرش عبدالعزیز که او را در اوایل 1291ق/1874م از کراچی
به مسقط بازگردانده بود، از عهذه مهار کردن نابسامانیها برنیامد و جنگ 2 قبیله تا
1292ق/1875م همچنان ادامه یافت. در این میان حضور قدرتمندانه قبیله بنببوحسن در
پادگانهای مسقط که گاه ترکی را نیز به وحشت میانداخت، دیگر قبایل همچون آل وهیبه
را به ورود در دستگاه نظامی سلطان برانگیخت. بدریان نیز خواستار جایگزین شدن به جای
بلوچها بودند، همچنین درگیریهای پیاپی قبایل، سرانجام ترکی را به کناره گیری از
فرمانروایی واداشت. پس وی در 19 رجب 1292ق/21 اوت 1875م کارها را به برادرش
عبدالعزیز سپرد و خود به گوادر رفت. بریتانیا نیز که بیکفایتی و نااستواری
فرمانروایی ترکی را میدید، کوششی برای بازداشتن وی از کناره گیری نکرد (قلعجی،
600).
عبدالعزیز برای مهار کردن اوضاع، سران 2 فرقه را به مسقط فرا خاوند، اما این
فراخوانی عمدتاً از سوی هناویان پذیرفته شد و صالحبنعلیمشاور اصلی عبدالعزیز گشت
و درنتیجه ناآرامیهایی رخ نمود که هیچ یک به جایی نرسید (لاریمر، I/503).
در پایان سال 1293ق/1875م ترکی ناگهان از گوادر بازگشت. بنببوحسن که قلعههای مسقط
را در دست داشتند از پذیرش او بیاجازه عبدالعزیز خودداری ورزیدند، اما او به یاری
نیروهای غافری نخل و وهابیان و والی صحار، شهر را تسخیر کرد. دومین دوره فرمانروایی
ترکی از آشوبهای صالحبنعلی، ابراهیمبنقیس، عبدالعزیز و دیگران برکنار نبود، با
این همه قدرت وی استوار ماند: در صفر 1293ق/مارس 1876م عبدالعزیز قلعه سمایل را از
دست داد و با میانجیگری کلنل مایلز تبعید شد. شورش صالحبنعلیو موّعه در
1294ق/1877م نیز که با همراهی ابراهیمبنقیس و حمود جحفی انجام گرفت و تا
دروازههای مسقط پیش رفت، بر اثر پشتیبانی بریتانیا از ترکی بینتیجه ماند.
در واپسین 5 سال فرمانروایی ترکی تقریباً هیچ خطر جدی پیش نیامد. وی در دوره دوم
فرمانروایی خود سیاستی دیگرگونه پیش گرفت، از تکه به هناویان چشم پوشید و چون گذشته
بر غافریان اتکا کرد و نیروهای نظامی خود را از مزدوران حساوی و نجدی تأمین کرد و
بدینسان در پایتخت از پشتیبانی قبیلهای بینیاز شد. او در واپسین سالهای
فرمانروایی خود بارها برای اجاره بندرعباس و توابع آن که پس از سرنگونی سالم تنها 2
ماه ادامه یافت، تلاش کرد، اما نتیجهای نگرفت. وی در 9 شوال 1305ق/3 ژوئن 1888م
درگذشت.
10.فیصلبنترکی (حکومت: 1305-1331ق/1888-1913م). پس از مرگ ترکی اغلب شیوخ عمان از
جمله صالحبنعلینسبت به فیصل اعلام وفاداری کردند و برخلاف انتظار همگان آشوبی
درنگرفت. وی در آغ فرمانروایی در پی برقراری روابطی دوستانه با بریتانیا برآمد، اما
بریتانیا که اقتدار او را استوار نمیدید، شناسایی رسمی فرمانروایی را بنا به توصیه
کلنل راس به تعویق انداخت، با این همه کمک مالی زنگبار هچنان (از طرف حکومت هند)
پرداخت شد (لاریمر، I/533).
در جمادیالاول 1307ق/ژانویه 1890م حمودبنسعید جحفی با غارت گوسفندان رحبیین غافری
کشمکش میان هناویان و غافریان را دامن زد. در رمضان 1308ق/آوریل 1891م آشوب چندان
بالا گرفت که دامنه آن به دروازههای مطرح و مسقط رسید و بازرگانی این 2 شهر را
مختل کرد. داوری سلطان فیصل که غافریان را به پرداخت تاوان به هناویان وامی داشت
بینتیجه ماند و این دشمنی تا 1310ق/1893م ادامه یافت و بزرگراههای بازرگانی از
ساحل به درون عمان بسته شد. سرانجام سلطان در رجب 1310ق/ژانویه 1893م بار دیگر در
سیب به داوری پرداخت و به سود غافریان رأی داد، اما اینبار پرداخت تاوان را خود به
عهده گرفت و بدینسان جنگ را مهار کرد (لاریمر، I/529).
بریتانیا در 14 شعبان 1307ق/6 آوریل 1890م در مسقط فرمانروایی سلطان را به رسمیت
شناخت و به دنبال آن به جای پیمان بازرگانی 1255ق/1839م پیمانی دوستی و بازرگانی و
دریانوردی میان 2 دولت بست شد. اما از آنجا که این پیمان چندان خوشایند بیتانیا
نبود جای خود را به پیمان 8 شعبان 1307ق/19 مارس 1891م سپرد (نکـ قلعجی، 433-442،
متن پیمان) که بریتانیا و اتباع آن را از امتیازهای بازرگانی و حقوقیِ چشمگیری
برخوردار میساخت، با این همه لندن که از یک سال پیش در ی یافتن راهی برای جلوگیری
از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای اروپایی در عمان بود (کرزن، 2/531)، درست یک روز پس
از بستن پیمان دوستی، مقاولهنامه انگلیسی ـ فرانسوی 1279ق/1862م را نقض کرد و در 9
شعبان 1308ق/20 مارس 1891م پیمان دیگری بست که سلطان عمان را از فروش یا اجاره یا
واگذاری عر بخشی از سرزمین خود به هر دولتی جز بریتانیا بازمی داشت (نکـ قلعجی،
443-444، متن پیمان). بدینسان عمان عملاً تحتالحمایه بریتانیا شد، اما دیری
نپایید که ناخشنودی مردم عمان از این پیمان زمینه اصلی قیام همگانی قبایل حرث، حبوس
و توابع آن، آل بورشید و بخشی از زِکاوته و وَرد، بنببَطّاش، عَوامِر عمان
متصالحه، بنبرَواحه، رحبیین، هناویان بخشهای میانی و جنوبی وادی سمایل بهویژه
هناویان فَنجه و خَوض و بنبنعمان، شُروح، فُواس، و مردم دره رستاق و خضرا و
قسمتهایی از باطنه برای برکناری سلطان در مسقط به پا خاستند. مسقط بیدرنگ سقوط کرد
و پرچم مطوِعّه در 18 شعبان/15 فوریه بر فراز کاخ سلطان به اهتراز درآمد و سلطان به
قلعه جلالی گریخت، اما اعتراض کلنل سدلر زندگی او را نجات داد، اما حکومت هند با
مشاهده بیکفایتی سلطان از کمک نظامی به او خودداری ورزید. سرانجام کلنل ویلسن
نماینده سیاسی بریتانیا در خلیجفارس به میانجیگری پرداخت و در 12 رمضان/9 مارس
صلحی ترتیب داده شد که براساس آن سلطان گذشته از پرداخت 000‘12 دلار متعهد شد که به
قیام کنندگان تعرض نکند. در این اثنا صالحبنعلیدر ربیعالاول 1314ق/سپتامبر
1896م کشته شد و با مرگ او سلطان فیصل تا مدتها در آرامش بود.
در سالهای پس از قیام، روابط میان سلطان و بریتانیا درنتیجه بیطرفی نماینده
بریتانیا در بحران 1312ق/1895م و ادعای تاوان برای اتباع بریتانیا و رشد نفوذ
فرانسه بر اثر عملکرد عطاوی دیپلمات عرب زبان فرانسه که در 1311ق/1894م به عنوان
کنسول سیار وارد مسقط شد به سردی گرایید، و سلطان در پی یافتن پشتیبانی دیگر در
جمادیالاخر 1316ق/نوامبر 1898م به فرانسه امتیاز داد تا یک ایستگاه زغال سنگ برای
آذوقه گیری در بندر جسّه تأسس کند (لاریمر، I/547؛ ویلسن، 277) و بدینسان پیمان 9
شعبان 1308ق/20 مارس 1891م را زیر پا گذاشت.
در 1316ق/1899م تیرگی روابط سلطان با فگان نماینده ساسی بریتانیا در مسقط به اوج
رسید و عملاً قطع شد، اما قدرت ناوگان دریایی بریتانیا از سر گرفت (لاریمر، I/560)
و از آن پس بیهیچ اقتداری به رهبری سرپرستی کاکس که در 1317ق/تابستان 1899م به سمت
نماینده سیاسی مسقط منصوب شد، تن در داد (لاندن، 238) و با راهنمایی او خزانه داری
مسقط را به گونهای گذرا بهبود بخشید (لاریمر، 584-585). سرپرستی کاکس تلاشهای
دیپلماتیک گستردهای را آغاز کرد. حکومت هند در 1 شوال 1320ق/1 ژانویه 1903م سلطان
فیصل را برای دیدار از هند دعوت کرد، اما سلطان پسر بزرگ خود تیمور را به انجا
فرستاد و در نوامبر همان سال نیز لردکرزن از عمان دیدار کرد. موفقیت داخلی نسبی
سلطان در سالهای پس از 1321ق/1903م به تلاشهای سلیمانبنسُوَیلم وابسته بود که از
1320 تا 1325ق/1902 تا 1907م وزارت او را به عهده داشت. همچنین سلطان در
1324ق/1906م توانست روابط دوستانهای با عیسیبنصالح که جانشین پدر شده بود برقرار
کند (لاندن، 389)، اما دوره زودگذر آرامش داخلی عمان در 1325ق/1907م با قتل
سلیمانبنسویلم در وادی سمایل پایان یافت. فرمانروایی سلطان به نابسامانی کشیده
شده و سلطان به رغم پیمانهایی که در زمینه امور مالی با کنسولی بریتانیا داشت
وامهای محرمانهای از بازرگانان هندو گرفت (لاندن، 380)، بریتانیا از 1322ق/1904م
درصدد برآمد که فرانسه را وادارد تا حمایت بریتانیا را از عمان به رسمیت شناسد
(لاریمر، I/571). کشمکش آن 2 به رغم امضای قرارداد و طرح مسأله در 2 صفر 1322ق/18
آوریل 1904م در دادگاه بینالمللی لاهه (نشأت، 292-293) تا انجام مذاکراتی بین
مقامات بالا فروننشست (لاندن، 256). در همین دوره بریتانیا برای جلوگیری از
بازرگانی اسلحه به تکاپو افتاد و سرانجام در 1330ق/1912م توانست سلطان را به تأسیس
گمرکخانهای برای نظارت بر صادرات و واردات اسلحه وادارد. مردم عمان این کار را
نشانه تبعیت کامل سلطان از بیگانگان مسیحی و گرایشهای بدعت گذارانه او به شمار
آوردند، و قیام گستردهای را به رهبری عیسیبنصالح و شیخحِمیَربنناصر از آل
نَبهان و سالمبنراشد تدارک دیدند. قبایل عمان در گردهمایی 1331ق/1913م
فیصلبنترکی را خلع کردند و سالمبنراشد خَروصی را به امامت برگزیدند و نزوی را
به عنوان پایتخت امام معین کردند. در شعبان 1331ق/ژوئیه 1913م شهر اِزکی تسلیم شد و
قبایل هناوی و غافری به امام جدید پیوستند. در این میان فیصل در ذیقعده 1331ق/اکتبر
1913م درگذشت (لاندن، 391-395).
11.تیموربنفیصل (حکومت: 1331-1351ق/1913-1932م). وی در دوران جوانی گرایشهای مذهبی
متعصبانهای داشت. عادتهای مطوِّعه را پذیرفته بود و با برخی از اباضیان سنتی همچون
عیسیبنصالح مکاتبه میکرد. این کار بیرتانیا را سخت نگران میکرد (لاریمر، 588).
تیمور پس از روی کار آمدن به یاری شیخابوظبی عیسیبنصالح را برای مذاکره به مسقط
خواند، اما مذاکره محرم 1322ق/دسامبر 1913م مسقط به نتیجه نرسید (لاندن، 395؛
فیلیپس، 160). با درگیری جنگ جهانی اول موقعیت بریتانیا در دفاع از عمان بهویژه بر
اثر تبلیغات آلمان علیه انگلیس در خلیجفارس دشوار شد، با این همه در رمضان
1332ق/اوت 1914م سربازان انگلیسی ـ هندی بیشتری را به عمان کشید (لاندن، 396،
فیلیپس، 161). در ربیعالاول 1333ق/ژانویه 1915م امام سالم نیروهای قبایل غافری به
سرکردگی حمیربنناصرو شیخبنی ریام (از جبل اخضر) و هناویانِ پیرو شیخعیسی را از
شرقیه به سوی مسقط راهبری کرد، اما در شکست دادن نیروهای بریتانیایی ناکام ماند. در
ربیعالاخر 1333ق/فوریه 1915م لرد هاردینگ نایبالسلطنه هند به مسقط آمد و سلطان را
به مذاکره با مخالفان واداشت و بدینسان دوره طولانی 5 ساله مذاکره بینتیجه سلطان
با امام آغاز شد. در این میان مذاکرههایی نیز میان عیسیبنصالح و نماینده سیاسی
بریتانیا انجام گرفت، اما به توافقی نینجامید. نیروهای سنتی با حضور بریتانیا
مخالفتی نداشتند، اما خواستار خروج واحدهای نظامی آن از کشور بودند، سلطان را یک
بدعت گذار میدانستند و بهویژه از آن شکایت داشتند که بریتانیا منهیات مذهب اباضی
ـ همچون خرید و فروش شراب و تنباکو ـ را روا میداند، اما مباحات آن ـ همچون خرید
فروش برده و اسلحه ـ را ممنوع میسازد. آنان همچنین منکر سلطه بریتانیا بر دریا
بودند و نیز میخواستند که سلطان تنها فرمانروایی کند و امور مذهبی در دست امام
باشد (لاندن، 397). سلطان این شرایط را نپذیرفت و حالت نه جنگ و نه صلح ادامه یافت.
در 1335ق/1917م امام سالمبنراشد، احمدبنابراهیم برادرزاده واپسین امام و دوست و
خویشاوند سلطان را از رستاق بیرون راند و بدینسان شکافی میان شاخههای خاندان آل
بوسعید پدید آورد. احمدبنابراهیم به مسقط گریخت و به پشتیبانی از رژیم پرداخت.
در فاصله سالهای 1331-1336ق/1913-1918م زندگی اقتصادی و اجتمای بخشهای ساحلی و
داخلی عمان بر اثر جنگ شهری و آشفتگیهای زاییده از جنگ جهانی اول در خلیجفارس از
حرکت بازماند. و در واقع کشور عمان به 2 پاره «سلطاننشین مسقط» و «امامنشین عمان»
تقسیم شد. سلطان تیمور بر مسقط و شهرهای ساحلی فرمان میراند و امام بر دیگر مناطق
داخلی چیره بود (نشأت، 299-300). پایان جنگ جهانی اول، بریتانیا را برای برقراری
آرامش به تکاپو واداشت. در اوایل 1337ق/پاییز 1918م طرحی برای اصلاح از سوی هاورث
نماینده سیاسی بریتانیا در عمان تنظیم شد که در آن بازسازی دستگاه مالی و حکومتی و
امنیتی و نیز پستهای کلیدی که در آن بازسازی دستگاه مالی و حکومتی و امنیتی و نیز
پستهای کلیدی که میبایست به پرسنل انگلیسی ـ هندی واگذار شود پیش بینی شده بود.
سلطان از ناتوانی سیاسی این طرح را پذیرفت و در برابر سپردن مهار حکومت مرکزی به
بریتانیا، 000‘650 روپیه برای پرداخت وامهای خود دریافت کرد. وینگیت که از
1337ق/1919م جانشین هاورث شد کوشید تا این برنامه اصلاحی را به اجرا درآورد. هم از
اینرو درصدد مذاکره با امام برآمد، اما امام شرایط پیشنهاد شده را نپذیرفت (لاندن،
402-403). حکومت سلطان برای پذیراندن مصالحه، اما را از رهگذر افزایش 50 % مالیات
کالاهای تولید شده در قلمرو امامت زیر فشار گرفت، اما مصالحه تنها پس از آنکه امام
سالم ابنراشد در 1338ق/1920م به دست یکی از مردان قبیله آل وهیبه کشته شد، تحقق
یافت. پس از سالمبنراشد، یکی از نزدیکان عیسی ابنصالح به نام محمدبنعبدالله
خلیلی از قبیله بنبرواحه به امامت برگزیده شد. اما محمد در واقع ابزار دست
عیسیبنصالح بود (کلی، 180-181) و بدینسان عیسیبنصالح گذشته از اقتدار دینی (به
واسطه امام تازه)، از قدرت سیاسی و نظامی ویژهای برخوردار شد، زیرا بریتانیا و
سلطان او را به عنوان تنها نماینده قبایل به رسمیت شناختند. سپس مذاکره میان امامت
و سلطنت از سر گرفته شد و سرانجام در 11 محرم 1339ق/25 سپتامبر 1920م پیمانی در
روستای سیب بسته شد. پیمان سیب که از سوی امام عمان به وسیله نمایندهاش
عیسیبنصالح حارثی و از سوی سلطان به وسیله وینگیت کنسول بریتانیا به امضاء رسید،
اگرچه از نظر حقوقی تمامیت حاکمیت سلطان را تأیید یا انکار نمیکرد، اما امام را وا
میگذاشت تا در قلمرو خود به گونهای مستقل فرمان براند (امین، 285) . و درواقع به
جدایی 2 قلمرو سلطنت و امامت رسمیت بخشید (نکـ قلعجی، 601-602، متن پیمان؛ نشأت،
300-301؛ لاندن، 403-404).
در 1339ق/1920م کتپیتان مک کالوم نماینده سیاسی بریتانیا در کویت به عنوان نخستین
تن از وزیران و مشاوران مالی انگلیسی سلطان برگزیده شد (فیلیپس، 178؛ لاندن، 42).
از این پس سلطان مسقط با 2 مشکل اصلی، چگونگی برخورد با اقتصاد ساحلی و چگونگی کسب
اقتدار بیشتر برای فرمانروایی روبهرو بود. وی در 1344ق/1925م قراردادی در زمینه
استخراج نفت با کمپانی به نفت لغو شد. برنامه اصلاحی و سازماندهی مجدد سیستم
مالیاتبندی و دستگاه اداری مسقط ـ بهویژه بر اثر تضاد این سیستم با مالیات ناکافی
زکات ـ با دشواریهای فراوان روبهرو بود. برپایی ادارههای گمرکی در صور و صحار و
بندرهای باطنه، حکومت را نه تنها با مقاومتقابیل بلکه با مقاومت تنی چند از حاکمان
تقریباً خودمختار آل بوسعید همچون حَمَد فیصل روبهرو کرد. قبیله آل سعد باطنه نیز
توانست تلاشهای مسقط را برای استقرار گمرکخانه تا 2 سال به تعویق افکند و سرانجام
این مشکل تنها با دخالت نظامی بریتانیا حل شد. همچنین در جنوب مشقط، حکومت در اعمال
اقتدار خود گرفتاریهایی داشت و اگرچه بریتانیا توانست بخش مهمی از صور را به پذیرش
نظم جدید وادارد، اما در نواحی داخلی جعلان با مقاومت روبهرو شد و قبیله بنببوعلی
به استقلال طلبی گرایید و شیخ آن خود را امیر جعلان خواند، با این همه عملکرد
مقامات مسقط در تشکیل ادارههای جدید، با یاری بریتانیا، موفقیت آمیز بود.
در داخل عمان امامت محمدبنعبدالله خلیلی از وضعی استوا برخوردار بود و نظام امامت
تا 1359ق/آغاز دهه 1940م به وسیله 3 تن اداره میشد: امام محمدبنعبدالله که هنگام
برگزیده شدن به امامت 35 سال داشت راه انزوا در پیش گرفته بود، عیسیبنصالح قدرت
نظامی و سیاسی را در دست داشت و سلیمانبنحمیر که خود را شاهنبهانیه مینامید بر
جبل اخضر فرمان میراند.
در این دوره عبدالعزیز سعود امیر وهابی برای گسترش قلمرو خود به شرق جزیرةالعرب
بهویژه بریمی چشم دوخت. امام برای پیشگیری از این خطر، نیرویی از واحدهای هناوی و
غافری را به فرماندهی عیسیبنصالح و سلیمانبنحمیر به بریمی فرستاد. عیسیبنصالح
بر عبری و دَریز و خنک دست یافت، اما بر اثر بیماری ناگزیر عقبنشینی کرد. امام به
دنبال این رویدادها در پی کناره گیری برآمد، اما بزرگان قبایل کناره گیری او را
نپذیرفتند و وی تا پایان زندگی همچنان نگران تحرک وهابیان بود (کلی، 181-182،
لاندن، 410-411). سلطان در 1351ق/1932م به نفع پسرش سعیدبنتیمور کناره گرفت و عمان
را ترک گفت و در شهرهای مختلف هند به گشت و گذار پرداخت و سرانجام در 1385ق/1965م
در بمبئی درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. در دوره سلطنت او نفوذ بریتانیا در
عمان به اوج خود رسید.
12.سعیدبنتیمور (حکومت: 1351-1390ق/1932-1970م). وی در یکی از مدرسههای سلطنتی
بریتانیا در هند و سپس در بغداد آموزش دید و پس از بازگشت به عمان جایگزین
محمدبناحمدالغَشّام نخست وزیر وقت شد و عملاً به فرمانروایی پرداخت و در
1351ق/1932م رسماً به سلطنت رسید. او همچون پدرش مشاوران انگلیسی داشت، اما کوشید
تا آزادی عمل بیشتری به دست آورد و بازپرداخت وامهای سنگینِ بازمانده از دوران پدر
تا اندازهای از تکیه کامل بر بریتانیا بکاهد. از اینرو به بازسازی دستگاه اداری و
منابع مالی خود پرداخت ومالیاتهای سنگینی از مردم گرفت. با اینهمه اقدامات وی زمینه
جنبشهای بزرگی را در این کشور فراهم ساخت.
در این دوران، نظام امامت در درون عمان گسترش بیشتری یافت و با تسلط امام بر عبری
قلمرو امامت در سده 144ق/20م به نهایت گستردگی خود رسید و مرزهای آن از جنوب به
بلاد بنببوحسن، از مشرق به رشته کوه هَجَر، از شمال به عبری و از غرب به شنزارهای
رُبعالخالی میرسید و بنابراین ایالتهای عمان، الشرقیه، وادی سمایل و
مناطقالجبلالاخضر و بخش شمال جعلان و منتهیالیه جنوب منطقه ظاهره زیر نفوذ امام
بود (لاندن، 411-414). امام در اداره امور از قاضیان و تمیمهها (تمائم، سران
قبایل) و دیگر افراد منتفذ کمک میگرفت، در شهرهای مهمتر قاضی و والی نصب میکرد،
اداره امور محلی را به گردآورندگان زکات و تمائم میسپرد و اینهمه، رسماً زیر نظر
او عمل میکردند. زکات تنها منبع درآمد بود، اما نیازمندیهای اداری و نظامی امامت
را برنمی آورد و بیگمان بخشی از درآمدهای خصوصی برخی از رهبران نیز برای مقاصد
همگانی صرف میشد. امام همواره نیروی کوچکی مرکب از 400 تا 500 تن را آماده به خدمت
داشت و همچنین پرچم ویژه خود را برمیافراشت. در این پرچم سفیدرنگ شمشیری به رنگ
سرخ به صورت افقی ترسیم شده بود که در زیر آن آیه «نَصرٌ مِنَالله وَ فَتحٌ
قَریبٌ» نوشته شده بود (لاندن، 413-414).
در این دوره، گذشته از مشکل روابط امام با سلطان مسقط و مقامات سعودی ریاض، مهمترین
مشکل خشکسالی دیرپای دهههای 60-1340ق/40-1920م بود که در واپسین سالهای دهه
1360ق/1940م بسیاری از ابادیها را به نابودی کشید تا آنجا که آبادی مهمالقابِل،
مرکز قبیله حرث تقریباً از سکنه تهی شد. در 1365ق/1946م عیسیبنصالح فرد قدرتمند
امامت درگذشت و سلیمانبنحمیر جای او را گرفت. در قلمرو مسقط، سلطان در مدت امامت
محمدبنعبدالله خلیلی که تا زمان مرگ وی در 1373ق/1954م ادامه یافت، میکوشید تا
موقعیت خود را بیش از پیش استوار سازد. وی در 1356ق/1937م امتیاز استخراج نفت کشور
را بدون تفکیک قلمرو خود از قلمرو امام به شرکت نفت عمان و ظفارمی گسترد، به
عربستان روی آورد و از آن پول و اسلحه دریافت کرد (های، 131). در محرم
1374ق/سپتامبر 1954م نیروی زمینی متحد سلطان و بریتانیا عبری را تسخیر کرد و قلمرو
امام را از پایگاه مرزی عربستان جدا ساخت (لاندن، 418). از اینرو امام غالب برای
تثبیت موقعیت خویش در ربیعالاول 1374ق/نوامبر 1954م خواستار عضویت در اتحادیه عرب
شد، اما پذیرش عضویت امامت عمان (خلیل، 2/177) دیر از راه رسید و در جمادیالاول
1375ق/دسامبر 1955م سلطان که ادعا داشت پیمان سیب بر اثر توطئه مشترک امام غالب با
سعودیها نقض شده است، نزوی پایتخت امامت را اشغال کرد و بدینسان رهبران آن پراکنده
شدند. چندی بعد سلیمانبنحمیر و امام غالب با سلطان آشتی کردند و به عمان
بازگشتند، اما طالب برادر امام که به عربستان گریخته شد، در دَمّام مرکز فرماندهی
پدید آورد و سپس به مصر رفت و در قاهره دفتر امامت عمان را تأسیس کرد وب ه ارسال
اسلحه به عمان پرداخت و سرانجام در ذیقعده 1376ق/ژوئن 1957م به برادرش که فعالیت
مجدد امامت را در نِزوای اشغال شده اعلام کرده بود پیوست. در ژوئیه همان سال
سلیمانبنحمیر بر شهرهای عمده ایالت عمان چیره شد و سلطان که از سرکوب حاکمیت احیا
شده امامت ناتوان بود از بریتانیا کمک خواست. شهر نزوی بار دیگر تسخیر شد و نیروهای
امام به شدت سرکوب شدند. سرانجام در رجب 1378ق/ژانویه 1959م امام غالب همراه با
برادرش طالب و سلیمانبنحمیر و دیگر سران به دمّام گریختند و دولت در تبعید تشکیل
دادند و در درون کشور نیز عملیات چربکی همچنان ادامه یافت (فرهنگستان، 115-116). در
ربیعالاخر 1380ق/اکتبر 1960م 10 کشور عربی خواستار طرح مسأله عمان در مجمع عمومی
سازمان ملل متحد شدند، اما بریتانیا مخالفت ورزید. سال بعد این موضوع بار دیگر مطرح
شد، با اینهمه طرح کشورهای عربی مربوط به شناسایی استقلال عمان و بیرون راندن
انگلیس از عمان از اکثریت آراء برخوردار نشد. سازمان ملل کمیتهای برای بررسی حقایق
به عمان فرستاد. این کمیته در گزارش خود توصیه کرد که بریتانیا بیدرنگ به
«تحتالحمایگی» عمان پایان دهد، اما مسأله عمان به جایی نرسید و همچنان در محافل
بینالمللی مورد بحث ماند. از این پس مبارزه مردم عمان عمیقتر و گستردهتر ادامه
یافت. مبارزه سالهای 78-1376ق/59-1957م از یک رهبری سنتی برخوردار بود، اما مبارزه
نیمه دوم دهه 1380ق/1960م در یکی از محرومترین ایالتهای عمان، ظفار، بیدرنگ شکل
چریکی به خود گرفت که نیروهای بریتانیایی به سرکوب آن پرداختند (هالیدی، 53).
در 19 جمادیالاول 1390ق/23 ژوئیه 1970م قابوسبنسعید به دنبال یک کودتای خانوادگی
در کاخ سلطان در سلاله قدرت را به دست گرفت و عموی خود طارقبنتیمور را به کشور
خواند و پست نخست وزیری را به وی واگذاشت (منسفیلد، 212) بدینسان سعیدبنتیمور به
لندن روانه گردید و همانجا درگذشت.
در دوران سعیدبنتیمور، به دنبال پیمان دوستی و دریانوردی و بازرگانی 19 ربیعالاول
1371ق/2 دسامبر 1951م که 10 سال تجدید شد، در 1376ق/1957م پیمانی با بریتانیا بسته
شد که شامل دریافت کمکهای نظامی، اقتصادی و و فرهنگی میشد و در برابر آن تسهیلاتی
را برای تأسیس پایگاههای نظامی در سرزمینهای عمان به بریتانیا وامی گذاشت (قدوره،
76-77). علیرغم کشف نفت در 1384ق/1964م و آغاز صدور آن در 1387ق/1967م، وضعیت
اقتصادی فرهنگی و بهداشتی کشور بهبودی نیافت و تا 1390ق/1970م، این سلطاننشین تنها
3 دبستان و یک بیمارستان (متعلق به یک میسیون پروتستان امریکایی) داشت (منسفیلد،
211) و سلطان بر این نکته پای میفشرد که درآمد نفت میبایست صرف تأمین هزینههای
دفاعی شود. در سراسر دوران فرمانروایی سلطان سعید خرید و فروش برده هنوز رواج داشت
(جناب، 107؛ «خاورمیانه» ، 582).
مآخذ: اقبال، عباس، مطالعاتی در باب بحرین و جزایر و سواحل خلیجفارس، تهران، مجلس،
1328ش؛ اوبر، ژان، سفرنامه، ترجمه علیاقبالی، تهران، جاویدان، 1363ش؛ بوندارفسکی،
گریگوری، برتری جویان و امپریالیستها در خلیجفارس، ترجمه س.م. زمان زاده، تهران،
ابوریحان، 1361ش؛ جناب، محمدعلی، خلیجفارس، تهران، پژوهشگاه عوم انسانی، 1356ش؛
ستودارد، لوتروب، حاضرالعالم ااسلامی، ترجمه عجّاح نویهض، بروت، دارالفکر، 1971هـ؛
سدیدالسلطنه، محمدعلی، بندرعباس و خلیجفارس، به کوشش احمد اقتداری و عل ستایش،
تهران، دنیای کتاب، 1363ش؛ فرامرزی، تهران، 1346ش؛ فرهنگتان دانشهای اتحاد شوروی،
تاریخ معاصر کشورهای عربی، ترجمه محمدحسین شهری، تهران، کاوه، 1361ش؛ فسائی، حسن،
فارسنامه ناصری، تهران، 1315ق؛ قُدّوره، زاهیه، تاریخالعربالحدیث، بیروت،
دارالنهضةالعربیة، 1985م؛ قلعجی، قدری، الخلیجالعربی، بیروت، دارالکاتبالعربی،
1965م؛ کرزن، جرج ن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران،
مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362ش؛ کلی، جی بی، الحدودالشرقیة،
شبهالجزیرةالعربیة، خیری حمّاد، بیروت، دارمکتبةالحیاة، 1971م؛ نامی، محمدصادق،
تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1317ش؛ نشأت، صادق، تاریخ سیاسی
خلیجفارس، تهران، شرکت نسبی کانون کتاب، 1344ش؛ هالیدی، فرد، مزدوران انگلیسی:
نیروی «ضئ اغتشاش» در خلیجفارس، ترجمه اختر شریعت زاده، تهران، 1339ش؛ ویلسن،
آرنولد، خلیجفارس، ترجمه محمدسعیدی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348ش؛ نیز:
Amin, S. H., Middle East Legal System. Glasgow. Royston Limited. 1985; Hay,
Rupert. The Persian Gulf states. Baltimore, the Middle East Institute, 1956;
Keesing Contemporary Archiues, Index; Kelly J. B., "A prevalence of Furies;
Tribes, Politics, and Roligion in Oman and Trucial Oman", The Arabian Peninsula,
London, George Allen, 1972; Khalil, Muhammad, The Arab States and the Arab
League, Beirut, Khayats, 1962; Landen, Robert Geran, Oman Since 1856; New
Jersey, Princeton University Press, 1967; Lorimer, J. G., Gazetteer of the
Persian Gulf, Oman, and Central Arabia, Calcutta, superintendent Government
Printing, 1915; Lockhart, L., Nadir shah, London, Luzac, 1938; Mansfield, Peter,
The Middle East, London, Oxford University Press, 1973; Miles, S. B., The
Countries and Tribes Of the Persian Gulf, London, Frank Cass & Co. LTD., 1966;
The Middle East and North Africa 1984-85, London, Europa Poblication Limited;
Niebuhr, Carsten, Beschreibung Von Arabien, Graz, 1969; Pearce, F. B., Zanzibar,
London, 1967; Philips, Wendell, Oman, a history, Beirut, Librairie du Liban,
1971, Index;
کاظم برگ نیسی